Sunday, February 10, 2013

سفرنامه سَدَه-قسمت اول

توضیح مقدماتی: در این سفر به ذهنم آمد خواننده را بیشتر با فضای مسافرتی که رفته ام همراه کنم و او را بیشتر در مسافرتی که نتوانسته همراهم باشد با حال و هوای لحظات درگیر کنم.برای همین فایلهای صوتی را نیز به متن و عکسهای سفرنامه اضافه کردم. صدای توضیحی از سفر در همان لحظه در حضور صداهای محیط اطرافم در سفر می تواند مخاطبم را همراهتر کند و لذت بیشتری از این سفر را با من شریک باشد. فایلهای صوتی که در چند نوبت در هر روز ظبط شده و صداهای زمینه توضیحات من می تواند مکمل خوبی برای نوشته ها و عکسهای این سفرنامه باشد.

نکته مهمی که در انتها اضافه می کنم اینکه نوشته و صدا و تصویر با هم می تواند یک فیلم مستند ایجادکند اما عامداً مستند نساختم و مواد خام آن را در اختیار مخاطب قرار دادم تا مخاطب با درگیر شدن با متن، عکسها و صدا مستند را حسب سلیقه تخیلی خودش در ذهن تصویر کند و با صرف نیروی خیال و ساخت محصول از این مواد خام، لذت بیشتری از مسافرتی نرفته را تجربه کند.دیگر اینکه با نگه داشتن موس روی هر عکس توضیحاتی در باره آن ظاهر می شود.

دو شنبه 9 بهمن 1391

عصر ساعت 16:30 از شرکت بیرون زدم. حرکت ساعت 19:30 از میدان آرژانتین بود. به حساب خودم با بزرگراههای اطراف خانه و سه ساعت زمان به موقع می رسیدم. اما از شرکت که بیرون آمدم دیدم ترافیک به طور بی سابقه ای سنگین است. چنان در خیابان میرداماد ترافیک قفل بود که تا سر ولیعصر پیاده آمدم. بهتر دیدم به جای انتظار در ترافیک فاصله تقاطع میرداماد تا نیایش را با خط ویژه بروم. با سرعتی که اتوبوس در خط ویژه از کنار ماشینهای متوقف می گذشت به درستی تصمیمم ایمان آوردم. تقریباً 17:15 رسیدم خانه وسایلم را قبلا آماده کرده بودم. کارتهای دوربین خالی، باطری های اصلی و اضافه، شارز شده، دوربین، سه پایه، لپ تاپ آماده و شارژ کامل، لباسهای راحت و گرم برای حفظ آزادی عمل، دفتر یادداشت برای نت برداشتن و همه وسایل دیگر. همه را برداشتم و ساعت 18 به همراهی پدر راه افتادیم به سمت آرژانتین.

از آنجا که شب عید میلاد پیامبر همه یا عروسی و مهمانی دعوتند یا برای شب نشینی و دورهمی بیرون می روند ترافیک چند برابر روزهای عادی بود. البته ساعت اوج شلوغی خیابانها را هم نباید از نظر دور داشت. استعداد پدر عزیزم در یافتن مسیرهای پرترافیک مثل بزرگراه همت و علاقه اش در راندن در لاینهای قفل بزرگراه مزید بر علت شد تا همچنان در ترافیک بمانم. با سارا پناهی که ماجرای سده را از او شنیده بودم تماس داشتم. نزدیک خروجی شیخ بهایی بودم که اتوبوس از آرژانتین راه افتاد و قرار شد در راه بهشان برسم. با تماسهایی که با کیوان بیانی و سارا داشتم پس از تلفنهای متعدد بالاخره در میدان کشتارگاه سوار اتوبوس شدم. و به همراهی سارا و محمد و فرزانه اتوبوس حرکت کرد به سمت یزد. در عوارضی تهران قم هم سه چهار تا از همسفران سوار شدند و راه افتادیم سمت کرمان. در کرمان تعدادی از مسافرین هوایی و قطار هم به ما خواهند پیوست.

فایل صوتی سفرنامه (راست کلیک و save target asکنید.  ینک دانلود فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن سریعتر دانلود کنید)

سه شنبه 10 بهمن 1391 رفسنجان -کرمان

صبح که بیدار شدم نزدیک رفسنجان رسیده بودیم. در مهمانسرای جهانگردی رفسنجان توقف کردیم برای صبحانه. تقریباً ساعت 8:30 بود که سمت کرمان راه افتادیم. دو طرف جاده دشت باز سرخ پسته کاری بود تا افقهای دور که کوهها پرده های آبی رنگ ساخته بودند. بعد از دو ساعت به کرمان رسیدیم و وسایل را تحویل لابی هتل جهانگردی کرمان دادیم. طی این مدت همسفران هوایی و قطاری! هم آمدند و جمعاً سه اتوبوس شدیم و به مسجد جامع کرمان رفتیم.

مسجد جامع هر شهر محل تمام فعالیتهای اجتماعی اعم از اعلانهای عمومی، خراج گیری، سربازگیری، تجمعات و هر کار دیگری است. مدرسه، بازار، حمام و دیگر حول مسجد جامع ساخته می شود. مسجد جامع یا مسجد آدینه که به نوعی مرکز شهر است وقتی ساخته می شود که جمعیت به پانصد هزار نفر برسد. شهرهایی مثل اصفهان، تهران، یزد و ... که مسجد جامع دارند به این معنی است که در دوره ساخت مسجد جامع شهری بزرگ پررونق و پر جمعیت بوده اند. در این میان کرمان به دلیل قرار داشتن در مسیر جاده ابریشم از حدود هزار سال پیش شهری پر رونق و مشهور بوده و جهانگرد ونیزی، مارکوپولو از آن عبور کرده و در سفرنامه اش به آن اشاره کرده است.

با این تفاصیل و مقدماتی که راهنمای تور،کیوان در اتوبوس اشاره کرد به مسجد جامع رسیدیم. تصویر من از مسجد جامع کرمان، مسجد باشکوهی مثل مسجد جامع اصفهان یا یزد بود اما اشتباه می کردم. البته معماری کلی آن شبیه همه مساجد بود. یک صحن و محراب اصلی روبروی در اصلی، و دو شبستان متقارن در چپ و راست و دو ورودی اصلی از کنار شبستانها که قدمت آن به دوره تیموری می رسید. بزرگی و هنر بنا نسبت به مساجد جامع دیگر شکوه کمتری داشت.

مسجد جامع کرمان

مسجد جامع کرمان

کیوان بیانی در خصوص کاشی کاری معرق و نمادشناسی رنگ آن توضیح داد: در کاشیکاری ایرانی رنگهای آبی، فیروزه‌ای، سبز، سفید، سیاه و زرد بیشترین کاربرد را دارد. آبی نشانه معنویت و روحانیت، فیروزه‌ای نماد آسمانی بودن، سبز نماد زمینی بودن و رویش، سفید به معنی زندگی، سیاه به معنی مرگ است. بر اساس عقاید پیشینیان از تلفیق تمامی این رنگها رنگ زرد به وجود آمده است.

هر رنگی در کاشی معرق، جداگانه تهیه و پخته می شود. بعد هر رنگی طبق طرحی که از پیش طراحی شده به شکل خاصی مثل حروف و آیات قرآن، ساقه و برگ و ... بریده می شود و داخل هم قرار می گیرد. بعد از این توضیحات مشغول بازدید از مسجد و عکاسی از آن شدم که علی رغم سادگی، الحق زیبا بود. از روی کنجکاوی به دهلیزها و گوشه منار مسجد هم سرک کشیدم. جایی که در بیشتر مواقع از دید بقیه دور می ماند. در ورودی غربی مسجد طاقی بسیار زیبا و کچکاریهای مقرنس منحصر به فردی پیدا کردم که واقعاً هنرمندانه اجرا شده بود. وقتی به این فکر می کردم که معمار طراح این مقرنس ها و طرحهای گنبدها چه تسلط شگرفی بر ریاضیات نا اقلیدسی و مثلثات کروی داشته اند شگفت زده شدم. وقت رو به اتمام بود و باید سوار اتوبوس می شدیم.

مسجد جامع کرمان

بعد از بازدید از مسجد جامع کرمان بیرون مسجد از یک زولبیا پزی یک زولبیا فروش عکس می گرفتم که دیدم دستی یک زولبیای داغ را سمت لنز آورد. دوربین را که پایین آوردم دیدم یکی از همان زولبیا پز هاست که به من یکی تعارف می کند. تشکر کردم و گرفتم. داغ و شیرین و خیس از شیره. چسبید. آن طرف میدانی که مسجد جامع در آن است گنبد مشتاقیه کرمان بود. وقت نداشتیم و برای نهار و رسیدن به مراسم جشن سده سوار اتو بوس می شدیم که یک عکس یادگاری از گنبد مشتاقیه با زمینه دخمه های زرتشتی گرفتم و سوار شدم.

گنبد مشتاقیه

نهار را در یکی از رستورانهای کرمان خوردیم و سمت محله مهدیه کرمان راه افتادیم. بعد از گذشتن از چند خیابان اصلی و فرعی به محوطه ای رسیدیم که با میله حفاظ محصور شده بود. محوطه ای به طول حداقل پنجاه متر و عرض تقریباً صدمتر که وسط آن هیمه ای به قطر پنج متر و ارتفاع دو و نیم متر تلنبار شده بود. آنطرف زمین بیرون حصار میله ها طرف مقابل خیابان، دیواری بود با پلاکاردهای مختلف و پرچمهای ایران. داخل خیابان شمالی محوطه شدیم و چند متر جلوتر همه پیاده شدند. از بلندگو صدای آهنگهای میهنی می آمد. ای ایران بنان، نام جاوید وطن و ... نوشته پلاکاردهای روی دیوار عبارت بود از تبریک جشن سده، تبریک دهد فجر، تبریک عید میلاد پیامبر و خوش آمد گویی به میهمانان. بدون کارت ورودی کسی اجازه داخل شدن نداشت. با هماهنگیهای کیوان وارد شدیم. اول حیاطی بود به مساحت تقریبی سیصد متر و بعد در ورودی سالن مراسم و همه قسمتی از مساحت یک باغ در حاشیه شهر کرمان در محله مهدیه.

چند دقیقه ای از آغاز مراسم جشن سده می گذشت. و صدای اوستا خوانی موبدان به زبان اوستایی (زبان پارسی شبیه به دری زمان ساسانی) از بلندگو می آمد. در حیاط دختران و پسران زرتشتی ایستاده بودند. بعضی دختران پوشش رسمی و سنتی زرتشتی به تن داشتند. سرپوشی ار تور سفید که به روش خاصی چنان دور صورت پیچیده شده بود که جز گردی صورت تمامی سر و شانه را تا نزدیک کمر می پوشاند. پیرهن سفید آستین بلند و دامن بلند رنگی که تا روی پا می آمد. تور و پیراهن همه سفید بود و دامنها رنگهای شاد. صورتی، سبز، آبی و ...

کیوان در باره جشن سده توضیح داد و خودم هم جسته و گریخته اطلاعاتی را که داشتم کنار هم قرار دادم تا قبل از ورود به مراسم زمینه ذهنی مناسبی از برنامه داشته باشم.

به روایت شاهنامه وقتی هوشنگ شاه پیشدادی خارج از شهر رفته بود با ماری سیاه و تنومند مواجه شد. سنگ برداشت و به مار حمله کرد اما سنگ خطا رفت و به سنگ دیگری برخورد و جرقه زد. علوفه خشک اطراف شعله کشید و آتش کشف شد. مار در داستانهای ایرانی نماد شر و بدسگالی و بیماری است و هوشنگ طی نبرد با این موجود زشت نهاد به کشف آتش نائل می شود. از آن وقت به بعد آتش که مظهر روشنی و نور، فراری دهنده حیوانات و جانوران موذی و گرمابخش شبهای سرد است گرامی داشته می شود و سالروز کشف آتش جشنی به نام سَدَه برپا می گردد.

اما نظر ابوریحان بیرونی متفاوت است. ابوریحان معتقد است سده از صد می اید و به معنای پنجاه شب و پنجاه روز (جمعاً صدشب و روز) به آغاز بهار است. این پنجاه شب و روز نزدیک بهار به چله کوچک هم معروف است که بعد از چله بزرگ که همان یلداست جشن گرفته می شود.

جشن سده هم مثل نوروز، تیرگان، مهرگان و اسفندگان از جشنهای ملی و باستانی ایرانیان است که قدمت آن به قبل از تولد زرتشت بر می‌گردد. برای همین زرتشتیان اعتقاد دارند که این آیین را پاس می دارند اما متعلق به همه ایرانیان می دانند. مهمترین جشنهای ملی ایرانی عبارتند از: جشن نورورز مراسم آغاز بهار، تیرگان جشن برکت و باران در تیر ماه، مهرگان جشن رسیدن هوای معتدل پاییز و درو کردن محصول در مهر ماه و اسفندگان جشن نکوداشت زن و زمین (دو نماد باروری و رویش) در اسفند ماه که به آن سپندارمذگان نیز می گویند.

در جشن سده خدای را سپاس می کنند و به شادی می پردازند و در انتها هیمه عظیمی را که پرپا کرده اند شعله ور می کنند. با شیرینی کام دوستان را شیرین می کنند و به نشانه برکت و فراوانی نان تقسیم می نمایند.

جشن سدهجشن سده

با این زمینه ذهنی وارد سالن مراسم جشن سده شدیم. سالن شلوغ بود و متراکم. تقریباً دو سوم سالن صندلی چیده شده بود و بعد از آن مردم در چند لایه ایستاده بودند. در انتهای سالن عقب سن، نوشته هایی از اوستا به خط دبیری اوستایی و ترجمه فارسی، از داخل چوب بیرون اورده شده بود. جلوتر سه موبد دور سفره ای نشسته بودند. موبد مسن تر بالای سفره و روبروی مردم نشسته بو.د. موبدی که اوستا می خواند روبنده ای بینی بینی و دهانش را پوشانده بود تا آلودگی نفسش به اوستا نرسد. نفر سمت راستی جوانتر بود و نفر چهارمی هم همیشه چیزی می آورد و می برد یا درون آتشدان وسط سفره می ریخت.

جشن سدهجشن سده

موبد اوستا را با آهنگ خاصی می خواند و علی رغم آنکه زبان فارسی کهن بود اما برخی کلمات قابل فهم بودند. همانطور که عکس می گرفتم با موبایلم صدایش را ظبط کردم. بعد از مدتی موبد چهارم و موبدی جوانتر که سر سفره نشسته بود با هم کنار سفره ایستادند و شاخه شمشادی را بالا گرفتند و گفتند آفرین آمین. برخی از جمع هم انگشت سبابه را بالا گرفتند و تکرار کردند. دختری که کنارم بود هم همین کار را کرد از او دلیلش را پرسیدم گفت یک نشانه یگانگی خداوند است. دوباره مرد جوان دور سفره نشست و نفر چهارم به جنب و جوش و آیند و روند افتاد. بعد از مدتی دوباره هر دو کنار سفره ایستادند و این بار با بالا گرفتن دو شاخه شمشاد و باز هم آفرید آمین. از دختر زرتشتی کنارم پرسیدم و جواب داد دو نشانه رهبر جامعه است نشانه زرتشت. جلو نزدیک سن رفتم و چند عکس گرفتم. بعد از اوستا خوانی موبد جوانتر به تشریح آنچه در سفره گذاشته بود پرداخت. به نشانه دوازده ماه سال که همه صفات خداوند هستند چیزی در سفره بود. و سفره به این دلیل روی زمین پهن میشد که نشانه احترام به مادر رویش و باروری طبیعت باشد. بعد از آن آیین نقالی و شاهنامه خوانی برگزار شد و نقال داستان بنا شدن آتشکده آذرگشسب (آتشکده شاهی ایران در تکاب آذربایجان) را نقل کرد. در تمام این مدت نزدیک سن مشغول عکاسی بودم تا وقتی که برنامه نوازندگی سازهای کوبه ای اجرا شد و بعد از مردم برای مراسم سده سوزی از سالن بیرون رفتند.

بیرون ازدحام جمعیت بیشتر بود. همه پشته میله های محوطه محصور انباشت هیمه جمع شده بودند و جایی برای ایستادن و عکاسی نبود. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که با موبدانی که آتش را می آورند وارد محوطه شوم. دوربینی که داشتم در این خصوص از خودم مهمتر بود چون ظاهر خبرنگاری به من میداد و همین کارم را راحتتر می کرد. صدای دف و دمام آمد. گروه نوازندگان کوبه ای می آمدند و پشت آنها زرتشتیان جوانی عکس زرتشت، امام و رهبر را می آوردند. بعد از آن مردی با کلاه زرتشتی و روبنده مجمر آتش را می آورد و پشت سرش چهار موبد اوستا در دست با ردای مغان و دنبالشان نوجوانان زرتشتی مشعل به دست. گروه نوازندگان و عکسها سمت شمال هیمه ایستادند و حامل مجمر، موبدان و نوجوانان مشعل دار چند دور دور هیمه چرخیدند و در انتها جوانان مشعل دار دور هیمه ایستادند و موبدی، مجمر را نزدیک خارهای هیمه بردند و گوشه شمال شرقی را شعله ور کرد. آتش زبانه کشید و موبدان و آتشدار کنار دسته موسیقی به تماشا ایستادند. در کنتر از یک دقیقه شعله هایی به بلندی 4-5 متر زبانه کشید و حرارتش از 10 متری سوزنده بود. گروه موسیقی همچنان می نواخت تا اینکه بعد از چند دقیقه موبدان و نوازندگان محوطه را ترک کردند سده سوزی عملاً تمام شد.

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

از بلندگوها همچنان آهنگهای میهن پرستانه پخش می شد و آتش همچنان افروخته بود که سمت اتوبوس راه افتادیم و به هتل جهانگردی کرمان بازگشتیم، اتاق را تحویل گرفتیم و وسایل را بالا بردیم. نوید هم اتاقی من، دانشجوی مهندسی مکانیک و اهل مشهد است از بچه هایی که در کرمان به ما پیوستند. برنامه داشت برای شام دیدن یکی از دوستانش برود من هم با سارا پناهی و بقیه دوستان قرار بود برویم برای خریدن کلمپه.

کلمپه کلوچه سنتی کرمان است که با آرد گندم یا آرد برنج پخته می شود و میان آن خرما و گردو می گذارند. ظاهراً کلمپه پزی معروف کرمان کلمپه پزی اژدری است چون وقتی با دوستان سوار آژانس شدیم و گفتیم اژدری مستقیم ما را برد در مغازه. هرچند فروشگاه کوچکی بود اما فروشنده گرم و پذیرا برخورد کرد. فروشنده برای مزه کردن چند نوع شیرینی تعرف کرد که بسیار نرم و خوشمزه بود و من از میان انواع شیرنی های آرد برنجی، آرد گندمی، زعفرانی، کره ای و ... من کلمپه مخصوص کنجدی زعفرانی را انتخاب کردم.

بعد از آن رفتیم جگرکی شام خوردیم. ساعت 11-12 بود که به هتل برگشتیم و خوابیدیم.

فایل صوتی سفر نامه (راست کلیک و save target asکنید. لینک دانلود فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن سریعتر دانلود کنید)

3 comments:

رویا said...

سفر جالبی باید بووده باشه...شرح سفر هم خووب بود...توضیحات به نسبت دقیق و جامع بود...
فایل های صتی رو نتونستم دانلود کنم،(اشکال از گیرنده است...) در فرصت های آتی حتما بارگیری می کنم...

((البته من در حد یه خواننده ی عاامی نظر می دم...ولی کاش یه لحن خاص واسه سفر نامه انتخاب کنی...اگه بیشتر حالت قصه و داستانی داشته باشه،کشش و جاذبه واسه مخاطب بیشتر می شه...یه مقدار از حالت تیتر وار و رسمی خارج بشه،گمون همون جذابیتایی که دیدی و لمس کردی،به خووننده هم منتقل میشه...))

یاسی said...

با تلاش زیاد بالاخره تونستم ببینم و باید بگم که ارزشش و داشت.سفر دلچسبی بود.بسیار سفر باید تا پخته شود خامی.... این مراسم که مربوط یه تاریخ ایرانه دیدنش برای هر ایرانی جذاب خواهد بود.عکسهای خیلی قشنگی گرفتی و البته معلومه که به زحمت تونستی این کار و انجام بدی.خسته نباشی.عکس گنبد مشتاقیه رو خیلی دوست داشتم.مرسی به خاطر زحمتی که کشیدی .هم فایل صوتی و هم نوشتاری.خدا قوت .
منتظر قسمتهای بعد هستیم

Unknown said...

رویای عزیز ممنونم از انتقادی که کردی. روش حتماً فکر میکنم. از زاویه ای که دیدی باید روش کار بشه.
ممنون از یاسی عزیزم. کار که زیاد برد. ولی امیدوارم خوب در اومده باشه