Tuesday, August 21, 2012

در وصف اداره هایی با رئیس خوش مرخصی بی‌معاون

در وصف اداره هایی با رئیس خوش مرخصی بی‌معاون

یکشنبه یا دوشنبه شود می‌رود رئیس

دنیا شود به کام من و چند کاسه لیس

در مرخصی و مأموریت هیچ فرق نیست

در غیبت رئیس اداره شود سوییس

یک پا به روی میز و دگر پا به روی آن

فرصت برای چاله کَنی گشته راس و ریس

سیگار و چای خواب دمادم فراهم است

چونان که مثل آن نبود توی مارماریس

هرکس برای کار بیاید به نزد ما

دَک می‌کنیمشان همه با جمله‌ای سلیس

پرونده‌ات ورق به ورق نقص مدرک است

رفته رئیس و نامه تو مانده چرک نویس

در کشتن زمان مَثَلِ حاتم سخی

در کار و بار چنان تاجر خسیس

قفل است کارها چونباشد مدیر ما

ما چرخ دنده‌ایم در اینجا و او گریس

فردا که او دوباره بیاید به دفترش

هرکس برای کار دَوَد چون روان نویس

29/3/91 فاز 13

Tuesday, August 07, 2012

مردی دلشیفته و کودکی پراکنده ذهن در لباس یک دلقک

 

 

 

 

مردی دلشیفته و کودکی پراکنده ذهن در لباس یک دلقک

[i]تحلیلی بر رمان عقاید یک دلقک اثر هاینریش بُل- برنده نوبل ادبی 1972

clown16

 

 

هانس شنیر، 28 ساله، دلقک و بازیگر پانتومیم است. زندگی روزمره ای ندارد. آپارتمانی متوسط در بن – زادگاهش- از پدر بزرگ ثروتمندش هدیه گرفته و این تمام دار و ندار اوست. کارش این است که صورت را سفید و دماغ را قرمز ‌کند، پوستیژ به سر گذارد و با صورت دلقکها روی سن پانتومیم انفرادی اجرا کند. پانتومیم ورود و عزیمت، اسقف اعظم، سخنرانی مدیر عامل و ... هانس زندگی روزمره (به معنی عام) ندارد. حتی به حدی روزمرگی گریز است که حاضر نیست یک نمایش را بیش از چند بار اجرا کند. ذهن جوشان او سوژه جدیدی پیدا می‌کند و نمایشی حول آن ترتیب می‌دهد. هانس ذهنی آشفته دارد و تفکراتش مثل یک میمون وحشی از این شاخه به آن شاخه می پرد. شهر به شهر رفتن و اجرای برنامه های متعدد برای محافل مختلف برنامه زندگی‌اش را کاملاً شناور کرده و همین بیقاعدگی تبدیل به روزمرگی او شده. هانس طی دو سه سال اخیر بعد ازفرارش با ماری از بن، دلقک موفقی بوده و نظر منتقدان را جلب کرده است. اما از وقتی ماری او را ترک کرده زندگی هانس به هم ریخته. میگرنش عودت کرده و مالیخولیا گرفته. راه درمان و تسکین سردردهای مزمن و مالیخولیای هانس دو چیز بیش نیست «الکل و ماری». ماری او را ترک کرده پس تنها گزینه با قیمانده الکل است. بُل با گنجاندن جملاتی از این دست در جای جای داستان شیفتگی بی حد و حصر هانس به ماری را به زیبایی نشان می دهد. «دلقکی که به مشروب و الکل پناه ببرد خیلی زود تر از یک شیروانی ساز مست سقوط می کند.»( فصل اول صفحه 9) این را نویسنده از زبان هانس در اوایل داستان می گوید و خط کلی روایت داستان را ترسیم می کند. سقوط یک دلقک دلشیفته.

عقاید یک دلقک از صبحی شروع می شود که هانس سه هفته بعد از غیب شدن ناگهانی ماری به زادگاهش- بُن- باز می گردد. آخرین چیزی که از ماری دیده یادداشتی تک جمله ای در اتاق هتل بوده و بس: «من باید راهی را که انتخاب کرده ام بروم»( فصل هشتم صفحه 103). او طی این سه هفته به تمام موفقیتهای چند ساله اش پشت پا زده و با هر نمایش بیش از قبل اعتبار هنری اش را زیر سوأل برده. از یک هنرمند خوشفکر تبدیل به دلقکی الکلی شده که در نمایش آخر مخاطب بدون هیچ خنده‌ای از او ناراضی بوده. با زمین خوردن عمدی هانس روی سن، مردم آهی از روی همدردی کشیده اند و پرده پایین افتاده و او هم کشان کشان از صحنه بیرون رفته. حال وی با پایی متورم از زمین خوردنش روی سن و با کمترین پول از پله های ایستگاه قطار بن بالا می آید و به مقصد آپارتمانش تاکسی می گیرد. رمان طی350 صفحه و 25 فصل در فاصله زمانی صبح تا شب اولین روز ورود هانس به بن اتفاق می افتد.

هنر هاینریش بُل - نویسنده آلمانی- در این است که توانسته بازیگوشیهای میمون ذهنی نویسنده را دستمایه قرار داده و با تصویر گذشته قهرمان داستان و شخصیتهای جانبی، زمینه خوبی از مناسبات اجتماعی و سابقه معاصر طبقه بورژوای روشنفکر نما و طبقه سرمایه دار آلمان پس از جنگ را در داستان ترسیم کند و با شخصیت پردازی‌ای مناسب طی مکالمات تلفنی هانس با افراد دور و برش حال آنها را (در دهه 70) به تصویر بکشد. برای نیل به چنین هدفی لازم است داستان به صورت اول شخص بیان شود. ابتکار نویسنده برای تصویر کردن موقعیت آدمهای آنسوی گوشی تلفن مبتکرانه است. هانس می تواند از پشت تلفن بوها را تشخیص دهد. درنتیجه توصیف آنچه در آنطرف گوشی تلفن میگذرد باور پذیر می شود. با کنار هم قراردادن خاطرات گذشته راوی داستان و دقت به مکالمات تلفنی او با شخصیتها در زمان حال و توصیف بوهای آنسوی گوشی، پازل زمینه داستان کامل می شود.

کلیت داستان به این شکل است که هانس که با پشت پا زدن به موفقیتهای هنری اش وضعیت اقتصادی اسف باری پیدا می‌کند و به بن باز می‌گردد. او با رسیدن به خانه سراغ دفتر تلفنش می رود تا با تماس گرفتن با آشنایان از آنها درخواست کمک کند. اما ذهن مغشوش او هر بار در میانه هر اتفاق خاطره ای را به یاد می آورد و با یادآوری آن خاطره تصویری از وضع گذشته هر کدام از شخصیتهای فرعی خلق می گردد. این پراکنده ذهنی به حدی است که گاهی او با دیدن یک اسم در دفتر تلفن، کمد لباسهایش که دیگر لباسهای ماری در آن نیست، یا حتی به هم ریختگی آشپرخانه خاطره ای در ذهنش تداعی می‌گردد و چنان در تخیل آن محو می شود که کار اصلی را از یاد می برد. تخیلات و خاطرات هانس گاهی چنان عمیق اند که فصلی از کتاب را به خود اختصاص می دهند و خواننده نیز مثل راوی داستان حتی فراموش می کند چطور به این قسمت از ماجرا کشیده شده است. این اتفاق برای ما نیز پیش آمده. گاهی چنان ذهنمان مغشوش و پراکنده است که افکار و ذهنیات فرعی، برنامه های اصلی را از یادمان می برد. به اتاق می رویم تا کتابی برداریم اما در همین فاصله کوتاه بین هال تا اتاق درگیری ذهنی، ما را از کار فارغ می کند و با ورود به اتاق فراموش می کنیم برای چه کاری آنجا رفته ایم و بعضاً با انجام کار دیگری رسیدگی به اصل کار را از یاد می بریم. هانس در تمام طول داستان چنین است. در فاصله پیدا کردن نامها در دفتر تلفن، در فاصله یک حمام کوتاه، در زمان کوتاه پختن تخم مرغ با کنسرو نخودفرنگی چنان در تخیلات، تحلیلها و خاطراتش فرو می‌رود که گاهی اصل کار فراموش می شود و خواننده چنان در این اتفاقات بی برنامه و کاتوره ای همراه هانس درگیر وقایع می شود که فراموش می‌کند فصلی از داستان را در این فاصله کوتاه ورق زده. هنر هاینریش بُل در آن است که علی رغم برداشتن مرز خیال و واقعیت در زندگی هانس و ذهن مخاطب، همچنان داستان را رئالیستی روایت می‌کند و وارد فضای سورئال نمی شود. به غیر از دو قسمت در داستان، مخصوصاً فصل 14 که هانس در وان حمام آینده را تصور می کند بقیه رمان کاملاً رئالیستی روایت می شود و صد البته که بین این دو قسمت کوتاه سورئال و قسمتهای رئال مرزبندی پررنگی وجود دارد.

حالت رفتاری هانس شنیر کاملاً ناپایدار و کودکانه است. گویی او هیچ وقت بزرگ نشده و همچنان همان کودک بازیگوش مانده. هاینریش بل به این نکته هیچ اشاره مستقیمی ندارد. اما نبود بلوغ در تمامی تصمیمات قهرمان- راوی داستان نمود دارد. هانس با لجاجتی کودکانه تصمیم می گیرد از فرصتهای تحصیلی و شغلی فراوانی که خانواده متول او می توانند برای فرزندشان ایجاد کنند دست بکشد و با اتمام تحصیلات متوسطه در دکان لوازم التحریر فروشی دِرکوم - مردی با تفکرات مارکسیستی که رابطه خوبی با امثال پدرش ندارد - شاگردی کند. (ریشه های این لجاجت طی داستان در بازگویی گذشته هانس و توصیف رابطه فعلی او با خانواده اش به روشنی واکاوی می‌شود.) در این مغازه او به ماری، هم مدرسه‌ای‌اش که دختر درکوم است نزدیکتر می شود و بعد از مدتی نسبت به او احساس شیفتگی می کند. هانس صبح اولین هم آغوشی، تصمیم می‌گیرد با ماری از بن فرار کنند. او زمان فرار از بن یک دلقک حرفه ای نیست. تنها یک جوان لوازم التحریر فروش است که از زمان دبیرستان با لودگی و دلقک بازی اطرافیان را شاد می‌کرده. اما حالا تصمیم می‌گیرد از این ادابازی کسب درآمد کند. منطقاً با چنین وضعی، یک زوج جوان که از حمایتی برخوردار نیستند به راحتی اسیر مشکلات اقتصادی می شوند. هانس با یادآوری خاطراتی از گذشته وضع اقتصادی رقت بار اولین ماههای فرارش با ماری را برای خواننده شرح می‌دهد. این وضعیت با بارداری ناخواسته و سقط جنین ماری بغرنجتر می‌شود. اما هنوز حس شیفتگی دوطرفه به اندازه ایست که تحمل سختی را آسان می‌کند.

اما تفاوت هانس و ماری عمیقتر از آن است که بتواند آنها را در دراز مدت کنار هم نگاه دارد. هانس زندگی باری به هر جهت روزانه دارد. بدون پس انداز مالی و بدون آینده ای واضح و برنامه ریزی شده. یک زندگی کاملاً در حال. او هیچ قید و بند سیاسی، اجتماعی و مهمتر از آن مذهبی ندارد. در خانواده ای بزرگ شده که از تعصب پروتستانی خالی است و به راحتی اجازه می دهد یکی از اعضا (لئو، برادر هانس) به کسوت کشیشهای کاتولیک درآید. منش خانواده شنیر کاملاً بی قید و سرمایه محور است. همانطور که در جنگ خانه خود را در اختیار نازیها قرار می دهد و دختر خانواده را به خط مقدم برای خدمت در آتشبار می فرستد بعد از جنگ با تشکیل انجمنهای اجتماعی سعی در برقراری قرابت با جامعه امریکا دارد و با یهودیها ابراز دوستی می‌کند. از لحاظ اجتماعی هم مادر خانه با بسیاری از همسالان سرگرم فعالیتهای اجتماعی بروژوایی مثل دوره ماهیانه قرابت اقوام و نژادها است. او در جوانی به نویسنده ای به نام شنیتسلر که در خانه شان مقیم بوده نظر داشته. پدر نیز با استفاده از موقعیت خود معشوقه اختیار کرده و این مسأله چنان با خونسردی در داستان عنوان می شود که انگار هیچ مرز اخلاقی‌ای وجود ندارد.

خانواده ماری (که تنها درکوم است) برخلاف خانواده هانس فقیر، ثابت قدم و تا حدی ایده آلیست است. حقارت و فقر زندگی ماری در فصل هفتم به وضوح توصیف می‌شود. برخلاف تمول و تجمل گسترده خانواده هانس که وجوه مختلفش در مقاطع مختلف داستان از زوایای مختلف بررسی می‌گردد. ماری و پدرش هر دو به نوعی ایده آلیسم معتقدند. درکوم مارکسیست، ایده آلیسم دیالکتیک دارد و ماری ایده آلیسم مذهبی. برای همین حاضر نیستند از مواضع فکری خود دست بردارند و البته که هر دو در زندگی به نوعی بهای آن را می دهند. درکوم با فقر اقتصادی و فشار نازیها و ماری با شکست در زندگی.

روش زندگی قهرمان داستان کاملاً شناور در زمان و مکان است. او حاضر نیست علی رغم همراهی چند ساله با ماری و سقط جنین های مکررش، او را به عقد رسمی خود درآورد. هانس در هتلها از نحوه زندگی‌اش راضی است و بدون هیچگونه توجهی به ماری تنها از او انتظار همراهی عاطفی و جنسی دارد. تا جایی که ماری چند جا این مسئله را به روی هانس می آورد. جایی به او می‌گوید از او می ترسد، و در جای دیگری از هانس گله می کند که او را به درستی نشناخته است.

برعکس هانس، ماری فردی است مذهبی و مقید چنانکه بعضی مواقع باید در جو کاتولیکی دوستانش تفکرات مذهبی اش را دنبال کند او به عنوان یک زن انتظار حداقلهای زندگی متأهلی‌ای را دارد که در شهر به شهر و هتل به هتل رفتنهای هانس خبری از آن نیست. هرچند هانس به سیستم تک همسری تأکید دارد اما عملاً مجردی زندگی می کند و این کولی وار زندگی کردن برای زن زندگی مثل ماری قابل تحمل نیست. لاقیدی را هانس از خانواده اش به ارث برده. با این تفاوت که لاقیدی آنها تابع عقل معاش و ضامن پیشرفتهای مادی آنهاست اما لاقیدی هانس نوعی لاقیدی کودکانه، لجوجانه و ناپخته است که او را به انحطاط می کشاند.

اصرار نگارنده این سطور در استفاده از واژه «شیفتگی» به جای «عشق» نیز به دلیل همین تفاوتهای عمیق هانس و ماری در پس لایه نازک عاطفه آنهاست. در شیفتگی صرفاً احساسات دخیل است و در لحظه حادث می شود (مثل تصمیم هانس و ماری برای فرار از بن)، برخلاف عشق که ناشی از شناخت و نزدیکی روحی طرفین در گذر زمان است. این گذر زمان آفت رابطه هانس و ماری است و در انتها به جدایی آنها می انجامد. پس آنها شیفته هم اند نه عاشق هم.

هرچند از رابطه ماری و تسوپفنر در داستان تنها به ذکر کلیات اشاره می شود اما همین کلیات کافی است تا به پایداری رابطه ایندو پی ببریم. ماری و تسوپفنر در مدرسه و «حلقه کاتولیکهای مترقی» حضور دارند. هر دو از قشر خرده بورژوای مذهبی هستند. هر دو خانوادشان به خاطر ایده‌آلیسم فکری و سرسختی اعتقادی هم در جنگ و هم بعد از آن تحت فشار بوده‌اند. (دقیقاً بر خلاف خانواده شنیر که در هر شرایطی از آب کره گرفته.) هر دو خانواده به نوعی فرهنگی اند. پدر تسوپفنر معلم و درکوم پیر لوازم‌التحریر فروش است. تسوپفنر اهل زندگی متأهلی خورده بورژوآیی متدیانه است. برای همین بلافاصله ماری را عقد می کند و برای ماه عسل به رم می‌روند. شهری که علاوه بر جاذبه های روشنفکرانه متعددش مرکز کاتولیکهای جهان است. استحکام چنین رابطه به راحتی قابل نتیجه گیری است.

رفتار کودکانه هانس شنیر این فرصت را در داستان فراهم کرده تا طبقات مختلف جامعه آلمانی دهه هفتاد اعم از سرمایه دار، مذهبی، بورژوآ و ایده‌آلیست با هنری آمیخته به قاطعیت نقد شود. قهرمان داستان از خانواده متول و فرصت طلبش فقط لاقیدی را به ارث برده و مایه‌ای از عقل معاش ندارد. برای همین با رفتار و استدلالهای کودکانه، رفتارها و ناهنجاریها را به باد انتقاد می‌گیرد. دقیقاً به روشی که کودکی معصوم از رفتارهای متناقض و بعضاً متضاد آدم بزرگها تعجب می‌کند و با ساده ترین سؤالهایش آچمزشان می‌کند. اما با این همه اثر هنری هاینریش بل به یک اثر منبری و موعظه‌گر تبدیل نشده. در آثار موعظه گر نویسنده به بهانه‌ای داستانی(مثل سخنرانی رئیس، مونولوگ یکی از شخصیتها در جمع دوستان و...) داستان را رها می‌کند و به موعظه گویی می پردازد. در این قسمت بار داستان پردازی وجود ندارد و یک مقاله، تحلیل یا ایده به صورتی مقاله وار از دهان یکی از شخصیتها روایت می شود. خوشبختانه در این رمان به چنین نقطه ضعفی برخورد نمی کنیم. هرچند در جای جای داستان قهرمان در حال شرح خاطرات و بحث در مورد تفکرات خود است اما هیچ قسمتی از عناصر داستان پردازی خالی نمی شود و ایده ای به مخاطب تحمیل یا حتی معرفی نمی گردد.

 

TheClown_AF

هنر بل دقیقاً همین است که ناهنجاریهای جامعه صنعتی را از زبان صادقانه یک کودک 28 ساله به تصویر می‌کشد چنان ساده و بی آلایش که قضاوت کردن برای مخاطب بسیار آسان است. نویسنده وضعیت مردم را در حکومت فاشیستی آلمان بسیار موجز توصیف می کند: آن زمان دختران جوان ناگزیر بودند خود را داوطلبانه به آتشبار ضدهوایی معرفی کنند (فصل چهارم صفحه 27) گنجاندن واژه های «ناگزیر» و «داوطلبانه» به وضوح نشان دهنده انتخابی میان جبر و جبر برای مردم آن زمان است. رفتار نازیها و تأثیر فاجعه بار اعتقادات آنها بر برخی نوجوانان نیز در روایتهای محاکمه هانس در 6 سالگی، کشته شدن جورج نوجوان با نارنجک دستی و تعبیر مختصر و مفید هربرت کالیک 14 ساله از کشته شدن جورج به زیبایی نشان داده می شود: «خوشبختانه جورج یک بچه یتیم بود» (فصل چهارم صفحه 33) ء

کودک درون هانس عقب ماندن عقاید مذهبی از مقتضیات زمان را هم به نقد می‌کشد. او با تصویر اسقف زمرویلد که علی رغم تمجید از درکوم نزد ماری، بچه ها را تشویق می کند که از لوازم التحریر فروش مارکسیست چیزی نخرند و از طرفی با سرمایه داری مثل پدر هانس با باشگاه می رود و مشروب می خورد، به راحتی نشان می دهد که حتی افرادی که در جامعه تقدیس می شوند در تزویر و ریا دست کمی از سرمایه دارهای پول پرست ندارند. او از مردم متدین که علی رغم نقاب مذهبی که برچهره دارند همچنان طماع وریاکارند اینطور انتقاد می کند: به گمانم از پروتستانهایی نظیر کوسترت  که واقعاً موفق شد مرا به حیرت وادارد - هنوز می‌توان انتظار چیزهای شگفت انگیز داشت اما در مورد کاتولیکها باید بگویم که دیگر چیزی وجود ندارد که مرا به تعجب وادارد. (فصل دوم صفحه 19).ء

اما تیغ تیز انتقاد هاینریش بل که از آستین هانس شنیر بیرون آمده بیش از هر طبقه ای بر گردن بورژواها و سرمایه دارها فرود آمده. نویسنده‌ای مانند شنیتسلر نازی که به خاطر رمان غیر اخلاقی عشق بازی فرانسوی ممنوع القلم می شود، بعد از جنگ بدون اشاره به سوابق نازی خود از ممنوع القلم شدنش در زمان نازیها استفاده می‌کند. یا سرمایه دارهایی مانند خانواده شنیرکه « نه حافظه درست و حسابی دارند و نه وجدانی که باعث عذابشان شود» (فصل 5 صفحه 43) و تنها به دلیل گره خوردن منافعشان با عقاید وطن پرستانه، داد وطن سر می‌دهند. شنیر وطن پرستی منفعت طلبانه خانواده‌اش را اینطور توصیف می‌کند: وقتی با خودم فکر می‌کنم که از دونسل پیش تا کنون بخش قابل توجهی از سهام معادن ذغالسنگ در انحصار خانواده ما بوده است، دلشوره آنها را برای خاک مقدس آلمان درک می‌کنم. هفتاد سال است که خانواده‌های شنیر خاک آلمان را که باید تحمل زیادی هم داشته باشد می‌کاوند و از این طریق جیبهایشان را پر پول می کنند. (فصل چهارم صفحه 31). کودک 28 ساله داستان ما، علی رغم لحن انتقادی‌ای که در توصیف افراد و طبقات اجتماعی دارد شیفتگی اش را نسبت به ماری به زیبایی شرح می دهد.ء

41MP874H3CL

رمان عقاید یک دلقک به همان زیبایی و ملایمتی که آغاز می شود و اوج می‌گیرد روبه پایان می‌گذارد. نویسنده ضمن شرح تصمیم هانس برای گیتار نوازی در ایستگاه مترو دقیقاً با ذکر آنچه او روی مقوا خواهد نوشت، ذغال سنگی که کنارش خواهد گذاشت و آهنگ مذهبی ای که خواهد خواند تصمیم کودکانه او را برای انتقام جویی و به خشم آوردن تمامی کسانی که در اقشار و طبقات مختلف جامعه با او آشنایی دارند اعم از سرمایه دار، متدین، بورژوآ و ... نشان می‌دهد. انتقام جویی از دوستان برای کاری که عملاً خود مسبب آن بوده است. بل در آخرین قسمت داستان گریم هانس را شرح می‌دهد. گریمی پوسته پوسته و ترک خورده روی صورت هانس که عملاً نمادی از شخصیت ناپایدار و ترک خورده کودک 28 ساله داستان است. کودک دلشیفته داستان با صورتی پوسته پوسته و ترک خورده و کنایه نیشداری برمقوا و ذغالسنگی در کنارش در عمومی ترین نقطه شهر (ایستگاه قطار) دعاهای مذهبی را با گیتار می نوازد و منتظر معشوقی می ماند که با شوهرش به رم رفته است.

داستان یک نتیجه منطقی از روایت گذشته و حال دلقکی ناسازگار با سیستم و مطرود از آن بازگو می‌کند: انتظاری ابدی برای معشوقی از دست رفته و گدایی روی پله‌های ایستگاه قطار با وجهه‌ای شکست خورده در جامعه.ء


[i] عقاید یک دلقک - هاینریش بُل - محمد اسماعیل زاده - نشر چشمه – 1390- چاپ شانزدهم

Thursday, August 02, 2012

سالروز یک واقعه



طلوع خورشید اقبال از گُرده یک شیر مردادی

75864678718333753704
به شهادت شکسته نستعلیق پدرم بر حاشیه قرآن تاریخ تولد محمد حسین سه شنبه 12 مرداد سال 1361 مطابق با 13 شوال 1402 هجری ساعت 7:20 بامداد در بیمارستان بابک بوده است.
حال محمد حسین در ساعت 7:20 امروز سه دهه از روزهای زندگی را پشت سر گذاشته و با پا نهادن به سی و یکمین سال ، دهه چهارم را آغاز می کند. باشد که در دهه پیش رو، گوهر پختگی 40 سالگی را برای دهه پنجم زندگی به ارمغان برد.  بارالها بر علم و عملش بیفزا و با صالحان همنشینش گردان. آمین
 Scan100161