Friday, October 26, 2007

غنچه



روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه اي هنوز و صدت عندليب هست


الحق که چنين است. به راستي چه کسي مي تواند ادعا کند که روي حق متعال را ديده است؟ و آيا چنين ‏ادعايي چيزي غير از کفر است؟ هيچ کس نمي تواند روي خداوند را ببيند زيرا که خداوند ماهيت ندارد. ‏ماهيت او عين وجود اوست. بدين سبب ادعاي ديدن صورتي از حضرت حق انتساب ماهيتي محدود به وجودي ‏نامحدود است. و اين خطاست. ‏
خداوند را مي توان در حجاب تجليات وي در مخلوقاتش ديد. البته اگر عقل بتواند از اين حجاب وجود واجب ‏الوجود را ببيند که اگر غير از اين باشد حجاب تجليات، حجاب رؤيت حق مي شود. در اين صورت عقل ‏مشغول حجاب است و حق مکشوف نمي گردد. حجاب تجليات در عين آنکه حق متعال را مکشوف مي دارد ‏محجوب مي کند و وضعيت کشف و حجب حق از منظر عقل در تجليات پروردگار ميزان قدرت عقل است ‏در راهبري و کشف واقعيات.‏
اما اين روي محجوب که کسي را امکان نظاره بي واسطه در آن نيست رقباي بسيار دارد. هر چند کسي روي ‏محبوب را نديده است اما رقبا از رقابت دست بردار نيستند. مال، مکنت، شهرت، شهوت، مقام، علم و ... هر ‏يک در پي آنند که به طريقي انسان را از منشأ مشغول دارند و چه بسا که در بسياري موارد موفقند. آري ‏وسوسه ها همواره در رقابت با روي ناديده معشوقند. اما اسيران کمند يار کمند. آنان که جلوه انساني « وَ مَن ‏شاءَ لِقاءِ رَبِه » باشند و از زنجير وسوسه رقبا رها، همواره « سُلّةٌ مِنَ الاَوَّلين و قَليلٌ مِنَ الآخَرين » با قي خواهند ‏ماند. تنها سرو قامتان تاريخند که همواره بر سر چهار راهي هر وَر باد دنيا عندليبي گلي را مي کنند که تا هنگام ‏بهار معاد و فرو ريختن حجاب منجمد ماديات در غنچه باقي خواهد بود. ‏
هر چند روي يار ناديده است و اين گل، در غنچة تجلياتش مکشوف و محجوب است اما هستند بلبلان خوش ‏الحاني که با سجع موزونشان نه انسان که همه مخلوقات را به تماشاي اين غنچه مي خوانند. اصالت عشق ‏حقیقی نیز به همین است. به ندیده عاشق شدن. به نشنیده تجسم کردن و با قلب و روح و اشراق پی بردن. که ‏اگر این ساحت به محسوسات خمسه و غرائز آلوده شود از اصالتش خواهد کاست. ‏
خوشا شکفتن ...‏
خوشا بیداری انتباه از نوم دنیا ...‏
خوشا چهچهه اسرافیل ...‏
خوشا ذوب شدن حجاب منجمد دنیوی ...‏
خوشا بهار معاد ...‏
خوشا حضور ...‏

‏‏