Monday, March 19, 2012

ارزیابی شتابزده

ارزیابی شتابزده

ء(سلف پرتره سال نود- انتهای دهه سوم زندگی)ء

از اولین عکسهایی که اردیبهست ماه از خودم گرفتم

این عادت همیشگی منه که هر سال خودمو ارزیابی کنم. ببینم چه گامهای مهمی در زندگی یکساله برداشتم و به چه خواسته هایی رسیدم. خوب وقتی به لیست خواسته های ریز و درشت زندگیم نگاهی میندازم میبینم بحول و قوه الهی امسال هم قدمهای محکمی برای آینده‌ام برداشتم.

اول سال در اردیبهشت ماه یکی دیگه از چیزهایی که تو لیست خواسته های کوچک و بزرگم بود، از کاغذ خط خورد و به واقعیت پیوست. دوربین عکاسی حرفه ای و لنز خوب. این همون لفظی بود که الان تو لیستم یک خط قرمز روشه و من همیشه در تمام مسافرتهام «کنون فیفتی دی» با لنز «تله زوم 18-200 آی اس» رو همراه خودم می برم. امسال بیش از 10 هزار عکس گرفتم، در یک مسابقه عکاسی شرکت کردم و به عنوان داور دعوت به همکاری شدم.

دامادی!!!ء

واقعه دوم تلخ بود. یکی شکست کامل در زندگی مشترک. البته تصمیم این جدایی برای من خیلی سخت بود. برای همین با آدمها و مشاورهای مختلفی مشورت کردم و در انتها به این نتیجه رسیدم که علی رغم عشقی که به همسرم دارم (بالاخره عشق اول من بود) زیر یه سقف نریم بهتره. برای همین به خواست اون کارت عروسیو از زیر چاپ بیرون کشیدم و قرارداد سالن عروسیو لغو کردم. اما برخلاف تصور همسرم این عقب انداختن شرع زندگی مشترک نبود. تصمیم برای خاتمه اش بود. این تصمیم رو پارسال گرفتم و امسال رسمیت قانونی پیدا کرد. دوم خرداد 1390 بعد از 11 ماه آشنایی، 6 ماه عقد و 16 ماه درگیری (به ضمیمه بدبختی کشیدنهای 8-22 پارس جنوبی که فقط اونهایی که مثل من دور از خانواده کار می کنند میفهمن)، مصادف با روز زن آزادیو بهش هدیه دادم. الان که فکر می کنم میبینم اینکه آدم بندنافشو با عشقش، بذاره رو کُنده با ساطور بزنه وسطش و بعد با آهن داغ خونریزیشو بند بیاره کار سختیه. برای منی که تمام عشق و عاطفه‌ام رو دست نخورده برای همسرم نگه داشته بودم و او هم به راحتی زیر همه چیز زد، درد قضیه بیشتره. هنوز هم با یادآوری خاطرات خوبی که با هم داشتیم و این موضوع که چه راحت از تعهدات خودش عقب کشید، جای زخم داغ شده اش زوق زوق میکنه.

chinud logo

واقعه سوم واقعه شیرینی بود. تأسیس گروه مدیریت و مهندسی چینود ایده با دو تا از قدیمی ترین و بهترین دوستای زندگیم؛ محمدرضا و حسین. البته داریم برای انجام کار گروهی و جدا کردن کار از رفاقت، تلاش میکنیم و البته امید وارم این یکی هم به نتیجه خوبی منجر بشه. به نظر من یه چرخ بزرگه که کافیه اولین حرکتش شروع بشه تا دیگه متوقف نشه.

گام چهارم شیرین تر از قبلی برداشته شد. یه موفقیت اقتصادی بزرگ که برای خیلی از هم سن و سالهای هدف بزرگی محسوب میشه. امسال در مهرماه اقدام به خرید خانه کردم و درآبان ماه سند به نامم خورد. این موفقیت با پیگیریهای جدی پدر و مادرم به ثمر نشست. و من فقط پولشو تهیه کردم. همین الان هم که من در پارس جنوبی به زندگی یکساله ام فکر میکنم پدر و مادرم در حال رتق و فتق امور آپارتمان هستند. خدا سایه همه پدر و مادرها رو روی سر بچه ها حفظ کنه. امسال خواهرم فارغ التحصیل شد. حالا دختری که بایه چادر گل دار سفید میرفت اول دبستان و من بابالکلکش بودم یه مهندس تمام عیاره. مهندس هوافضا با مطالعه تخصصی در زمینه پیشرانه های سوخت جامد و یه دنیا شعور ادبی و هنری. عشقی که بهش دارم غیر قابل بیانه.

پنجمین گام زندگی ام پیگیری جدی ادامه تحصیلم بود. البته امسال به نتیجه نرسید اما من دست بردار نیستم و در سال جاری پیگیریهای متمرکز تری روش خواهم داشت.

STAMP brushstrokmodify copy

امسال برای اخذ مدرک مهندسی بین المللی جوشکاری از فدراسیون جوش اروپا اقدام کردم و موفق شدم. (البته مدرک انجمن جهانی جوش رو دارم). از نظر معلومات علمی و اعتبار شغلی چیزی کم از فوق لیسانس نداره و برای ایرانیهایی که قصد مهاجرت دارند مدرک بسیار مناسبیه.

امسال دوباره تدریس زبان و دوره های تخصصی مهندسی رو در محل کارم شروع کردم که بحمدالله خوب پیش میره و من علاوه بر مسئولیتی که در ساخت بیش از 40 هزار تن سازه فولادی برای پالایشگاه گاز دارم مسئول گروه آموزش زبان انگلیسی هم هستم.

وقتی به این سه دهه نگاه می کنم میبینم خوب جلو اومدم. تجربه ها و موفقیتهای خوبی کسب کردم و به 90% خواسته هام رسیدم. اگر دوباره قرار بود شروع بکنم هم مطمئناً همین راه رو میومدم. مطالعه کتابهای خوب، دیدن شهر ها و مردم مختلف، در تماس بودن با اقشار متفاوت جامعه، تحصیلات، و موففقیتهای شغلی و اقتصادی و رابطه ام با دوستام. فعالیتهای علمی مثل نوشتن کتاب و ارائه مقاله در کنفرانسها، موفقیتهای صنفی دانشجویی و آموختن هنرهای مختلف. تنها چیزی که اگه اتفاق بیفته به روش دیگه ای عمل میکنم ازدواجمه همین.

وقتی 9 سالگی، 19 سالگی و 29 سالگی (یعنی الان) خودم رو بررسی میکنم میبینم تحولات شخصیتی، فکری و ایدئولوژیکی من با یه شیب خوب پیش رفته و می تونم به ضرس قاطع بگم با شیب نسبتاً تندی بالا رفتم. البته آدمهای موفق تر از من هم زیادن اما من از زندگی 29 ساله خودم تا 95% راضیم.

خدا رو شکر می کنم و امیدوارم همه آدمها سال نو و دهه های جدید زندگیو با گامهای محکمتر، بلندتر و شفافتر آغاز کنند و ادامه بدند. و در آخر:ء

رَبِ زِدنی عِلماً وَ عَمَلاًَ وَ الحِقنی بِالصالِحین

پروردگارا! بر علم و عملم بیفزا و مرا با صالحان همنشین گردان

آمین

فاز 13 پارس جنوبی

ء29 سپنتا آرماتیسن 1390 خورشیدی

م.ح.یعقوبی

Saturday, March 17, 2012

مرثیه های شاعری

saba

از قلمریزهای صبا میر اسماعیلی قبلاً هم چیزایی نقل کرده بودم. امروز هم یکی از قلمریزهایش را نقل و تحلیل می کنم. گفتم قلمریز چون ایشان معتقد است که نوشته هایش شعر نیستند. شاید از تواضع است یا دلیل خاصی دارد. به نظرش احترام می‌گذارم و  قلمریزهایش را شعر اطلاق نمی‌کنم. (هرچند که شعر تر از کارهای خیلی افراد مدعی دیگر است.)ء

شاعر ِ دلسوخته ای اینجا
برای ِ باران
مرثیه میخواند ...!ء
باز هم اندوه ِ گلسرخ و
ترانه ی بی بازگشت ِ دستانت
بار ِ سنگین ِ این غم ِ خفته
سنگ میخواهد و مرد
که من
هیچکدامشان نیستم

 صبا میراسماعیلی

شاعر دلسوخته ای اینجا
برای باران
مرثیه می خواند...ء
باران نمادی از لحظه های وصال عاشقانه است. عواطف لطیفی که حالا نیست و خلأش دل شاعر را سوخته. حالا شاعر دلسوخته به مرثیه سرایی باران، نماد لحظه های عاشقانه ماضی مشغول است.
اندوه گل سرخ و ترانه بی بازگشت دستان فحوای مرثیه شاعر است. گل سرخ و دستان هم تأکیدی دارد بر عشق و تناسب زیبایی با باران. باران دستهای عاشق و گل سرخ...ء
اما اندوه گل سرخ و مخصوصاً واژه بی بازگشت برای دست نشان دهنده هجر است و تکمیل کننده اندوه منطوی درقسمت اول شعر(مرثیه خوانی)ء
ادامه مرثیه صحبت از بار سنگینی است که که غم هجر بر دل شاعر گذاشته و داغی است که دلسوخته اش کرده. غمی خفته، پنهان و در عمق دل. جایی دور از نقاب لبخندی که در مقابل نامحرمان به چهره گذاشته.ء
این داغ برای شاعر دلسوخته گران و غیر قابل تحمل است برای همین مرثیه روزهای عاشقی و باران و گل سرخ را سر میدهد.
اما برای طرف مقابل چه؟ او مردی است از جنس سنگ که به راحتی با این جدایی کنار آمده.ء
اما شاعردلسوخته ما سنگی بی عاطفه نیست مرد هم نیست. پس هر بار که لازم باشد مرثیه سرایی می کند و کمله «باز» در شعر به همین تسلسل دلالت دارد...ء

Friday, March 02, 2012

دریچه ای رو به پارس جنوبی

دریچه ای رو به پارس جنوبی

سازه های فولادی فاز 13 پارس جنوبی

من یکی از همین مردمم...ء

یکی از همین مردم که پشت نقاب بگوبخند ها و شادیها و رفیق بازیهایشان در خلوتهای همیشگیشان تنها هستند. با این فرق کوچک که من خلوت ترم.ء

کسی هستم در بیابانهای پارس جنوبی...ء

20:30 همیشه پز من را به بقیه مردم میدهد. من هم مثل همه هستم اما 20:30 به من می گوید متخصص بومی!!! همان موجوداتی که با دست خالی تهدید را به فرصت تبدیل می کنند....ء

تحریم را دور می زنند....ء

پالایشگاه و نیروگاه و انرژی هسته ای و سلول بنیادی و ... می سازند. و همه دور از کوچکترین شهرها. وسط بیابانها....ء

نقاب بگوبخند ما نازکتر از بقیه است. چون در این بیابان، تنهایی عریانتر به انسان خود می نماید. چهره عبوس ما که فقط به کار به پروژه فکر می کند، کمتر نقابی از صمیمیت دارد. زندگی کردن در یک کمپ که دو هزار نفر مرد در آن زندگی می کنند البته صمیمیتی هم ندارد؛ و حرفها و دردودلهای ما همه کاری است . از نقشه ها که ریویژن می خورند و پیمانکارها که زیرآبی می روند و ... دردو دلهای ما همه از این جنس است. خاطراتمان هم تخصصی است یکی جوک از  «سیویل» می گوید دیگری از «ولد اینسپکشن»  و آن یکی از «کانکرت ورک». خاطرات تلخ و شیرینمان هم همین است. تفریحاتمان هم.ء

دیشب که فیلم «جانی و فرانکی» آل پاچینو را دور هم می دیدیم بچه ها کلی ترجمه «پایپینگ»، «اینسولیشن» ،«پی دبلیو اچ تی» و غیره از فیلم کردند. خیلی خوش گذشت. اصلاً تعجب نکنید اگر از این لغتهای تخصصی چیزی متوجه نشدید. کاملاً طبیعی است...ء

همه چیز از همین نکته طبیعی شروع می شود. ما در پروژه ها تبدیل به ربات می شویم. تبدیل به حشره های انسان نما. افرادی که 4/3 از زندگی خود را شبانه روز کار می کنند و 4/1 از آن را برای دیدن مادر و پدر و زن و فرزند به مهمانی می روند. در این 4/1 ما خوابیم، به مسافرت می رویم و همه مراعات حالمان را می کنند. برای همین آرام آرام تبدیل به مهمان می شویم. برای پدر و مادرمان و حتی زن و فرزندمان. ذهنمان پر می شود از دغدغه های تخصصی و گوشه گیر از بحثهای روزمره. قیمت ماشین، مد لباس، رنگ سال... نه! ما مردان «ولدینگ»، «ترنیون»، «شو»، «پایپ ساپورت»، «پروسیجر»، « آی تی پی»، «پیوینگ»، «کانکرت» و خیلی لغتهای تخصصی دیگریم و از همینجاست که یکی از دریچه ها بسته می شود. میانه ما با فرزندانمان شکرآب است. با همسرانمان غریبه ایم و با پدر و مادرمان بی ارتباط.ء

حشره هایی هستیم مثل «گرگوار سامسا» و با همان سرنوشت. اصلا هرکدام از ما هموایم... با خوابهای آشفته هرشبانه. یک مشت مرد عقده ای زن ندیده. یک مشت خروس دور از هر مرغی.ء

و اینها هیچکدام به هیچ چیز ربطی ندارد. نه طلسم، نه افسون ماه و خورشید نه... به قول اخوان ثالث «لعنت به سفر که هرچه کرد او کرد...» سفرهای 8-22 به خانه و پارس جنوبی.ء

صبح سوم اسفند نود

مهرآباد و آسمان تهران- عسلویه