Friday, September 26, 2008

سیب سرخ گناه


این متن برداشت آزادی است از غزل «شیطانکم دوباره مرا سیب می دهی؟» که در پست پیشین نقل شده است

سیب سرخ گناه

سیب. سرخ به رنگ عشق، شیرین به طعم گناه. به طعم گناه اول. سیب شکل قلب است. به همان ‏سرخی. قلب، عشق، گناه. عشق گناه اول آدم ابوالبشر است. سیب نماد آن است. سیبی که عاشقانه چیده شد، ‏با عشق دندان خورد و آدم به جرم دندان زدن به سیب عشق از بهشت رانده شد. بهشت مجموعه ای اعیان ‏ثابته نظام طبیعت است و انسان در بهشت مانند دیگر مخلوقات بی اختیار و به وحی تکوینی می بالید. اما وقتی ‏حوا آمد عشق را نیز با خود آورد و آدم با چیدن سیب، خود را از زمره درخت و پرنده و ملائکه بیرون ‏کرد و پذیرای تشریع شد. اولین شریعت او نیز عشقش بود. عشق بود که به آدم اختیار داد تا از وحی ‏تکوینی پیروی بکند یا نکند و او فرمان نبرد. او دیگر بینوا بندگکی سر به راه نبود چون عاشق بود. دیگر ‏موجودی معمولی در بهشت نبود. یک دردانه موزه ای در ویترینهای رضوانی که هر ملک رهگذری را به ‏تحسین اندازد. او در عشق بلوغ یافته بود و می توانست به نمایندگی از عاشق اول در زمین خلیفه گری ‏کند. پس به زمین آمد، با سیب گاز خورده ای در دست و طعم گناه اول در زیر دندان.‏
اما او تنها نبود. با عشقش بود و تجسم انسانی عشق آدم – پدر ما – یک زن بود. حوا. وقتی حوا تجسد ‏عشق شد، وقتی معنویت کیهانی درون او قرار داده شد و قتی وسیله معراج شد، آدم بودن تجسد وظیفه شد. ‏زنانگی با وسوسه هایش، با نافرمانی منجر به تسلیمش، با همه چیزش توانی بود برای تحمل بار جلیل امانت ‏و استقامتی بود برای به دوش کشیدن بار تنهایی؛ تنهایی عریان انسان در جدایی او از خالق رحیمش. و خالق ‏رحیم، رحمت و جمال و آرامش را در غالب حوا به آدم بخشید و بلوغ او را در میان مخلوقات آزمود. چون ‏انسان نافرمانی آگاهانه را از فرمانبری کورکورانه تشخیص داد و اطاعت بی قید و شرط از جمال و ‏رحمت الهی را - که در خواسته حوا نهفته بود - به اطاعت کورکورانه ترجیح داد، از این آزمون سربلند ‏بیرون آمد زیرا که تسلیم عشق شدن تسلیم در برابر اعلی مرتبه تجلی حق است هرچند که ظاهراً کفر ‏فرمان اوست. حال این انسان آزموده بود که توان گردن به غرور بر افراشتن داشت. توان خندیدن از عمق ‏دل و گریستن از سویدای جان، توان دوست داشتن و دوست داشته شدن داشت. پس دیگر از جرگه آبشار و ‏درخت و پرنده بیرون بود. حال او پدر انسان بود. آدم ابوالبشر؛ و آنقدر شانه هایش قوت داشت تا به ‏دلگرمی حوا، به یاد طعم شیرین سیب سرخی که از سینه اش دندان زده بود بار تنهایی و جدایی از رحمت ‏ازلی را به دوش بکشد. همه اینها را پدر ما آدم مرهون شیطنت حوا بود. شیطنتی شیرین به طعم سیب سرخ ‏به نماد گناهی ظاهری و تسلیمی باطنی.‏
درود می فرستیم به فرزندان خلف آدم ابوالبشر که با سیب سرخی در سینه و طعم شیرین کفری به ‏زیر دندان خوک چران و اناالحق گو به باغستان سیب ازلی پا گذاشتند و با گلگونه کردن خون خویش ‏آخرین سیب را از دست سرچشمه عشق ازلی دندان زدند.‏

‏24/6/87‏

Tuesday, September 09, 2008

عشق ناپیدا


عشق ناپیدا‏



سلام بر تو و آن گیسوی پریشانت
به آن دو چشم خمار و ستاره بارانت
سلام بر لب لعلت سلام بر قدّت
به آن کمان دو ابرو به خطّ مژگانت
هلال سرخ لب و آن سپید سیمایت
ندیده کس به رقابت چو لعل و مرجانت ‏
ندید طرف چمن گلبنی بسان رخت
چو پرده برفکنی بی عدد هزارانت ‏
نماز و ذکر به محراب می ندارد سود
همیشه معتکف ابروی کمان سانت ‏
همی دوم ز پی ات همچو برگ در پی باد
ندیده دل سر مویی ز لطف دربانت‏
به گوشه چشم زنی تیر هر دمم اما
شوم حریصتر ز تیربارانت
هرآنچه می طلبی می کنی به جور و کرم
مطیع و رام توام همچو گوی چوگانت‏
نمی شود دل سنگت به آه گرمم نرم
همی بود قمرم در قران کیوانت
همیشه سایه ابر خیال بر سر من
همیشه گونه من تر ز ابر و بارانت
چو گریه می نکند آتش دلم خاموش
چو نفت شعله بسازد ز عشق سوزانت
نقاب برفکن و گوشه چشمی از رأفت
قسم به موی تو صد جان کنم به قربانت ‏
همیشه خون دل از چشم می شود جاری
دو کاسه از می انگور نوش چشمانت
ندیده دیده ام از تو نشانه ای لیکن
چو بَرده در قل و زنجیر زلف افشانت‏
بتاب پرتو خورشید عشق بر دل سرد
به فیض تو شده پر عالمم ز امکانت
بیا و آتش جانم به دست خود بنشان
که سوخته دلم از عشق آتش افشانت‏

‏28/4/86‏