Wednesday, February 27, 2013

پیر خطا پوش

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد (حافظ)

یادم می آید چند سال پیش دکتر دینانی یک بار سر کلاس دفتر عقل و آیت عشق به این بیت حافظ اشاره کرد و گفت: «این بیت یکی از ابیات عجیب حافظه» بادقت بیشتری که بیت رو در ذهنم مرور کردم دیدم واقعاً هم بیت شگفتی است. مخصوصاً مصراع دوم که حافظ به نظر پیر آفرین می فرستد و آن را پاک و خطا پوش توصیف می کند. هر چند ممکن است پاکی و خطاپوشی برای نظر پیر در ظاهر دو صفت همراستای هم تلقی شوند اما در کنار اصل نظر یعنی خطا نرفتن در قلم صنع نوعی تضاد ایجاد می کند.

اجازه بدهید داخل پرانتز به نکته لطیفی اشاره کنم. اینکه در تمام اشکال تجسم قلم نقش اصلی را بازی می کند. سطح نازل تجسم توصیف انشایی است که با قلمِ نوشتن انجام می شود. بعد از آن ایجاد نقش اشکال است روی صفحه با قلم موی نقاشی و در بالاترین وجه آن خلق صورتی سه بعدی و حجمی است با قلم حجاری. اما هرچه هست تصویر را قلم می سازد.

اگر نظر پیر خطا پوش است پس در قلم صنع خطایی رفته اما پیر آن را پرده پوشی می کند. این پوشاندن حقیقت خود با پاکی نظر در تضاد است. مگر می شود نظر پاکی حقیقت را بپوشاند؟ کتمان حقیقت عین ناپاکی است اما این حقیقت خود موضوع غامضی است مبتنی بر خطا در قلم صنع. اگر خطای قلم صنع را بپذیریم نظری ناپاک داده ایم که پذیرفتنی نیست و مردود است. اگر خطای قلم صنع را نپذیریم نظری پاکی داده ایم که حقیقتی را پوشانده و نظر غیر واقع باز هم پذیرفتنی نیست. در ظاهر امر قضیه از هر دوطرف به تسلسل واحدی می انجامد مبنی بر اینکه اگر خطا بر قلم صنع رفته باشد نظر پیر غلط است و نپذیرفتنی و اگر خطا بر قلم صنع نرفته باشد پس با دیدن بدیها در عالم هستی ما چشممان را بر واقعیت بسته ایم و نظری داده ایم باز هم نپذیرفتنی. راه حل چیست؟

اگر به این بیت نگاه عمیقتری بیاندازیم می بینیم اشکالی که در فلسفه و عرفان طرح شده در آن مطرح و همانجا هم پاسخ داده شده. این مسأله این است: « اگر خداوند خیر مطلق است و منشأ خیرات است و از او هیچ شری حادث نمی شود پس این بدیهای عالم چیست و از کجا آمده؟» نسبت اشرار خلقت با خدای عین خیر، یکی از آن سؤالهای دنباله دار تاریخ فلسفه است که همیشه گریبان فلاسفه متأله موحد (فلاسفه الهی معتقد به یک خدا) را گرفته است. در توحید افعالی، در عدالت الهی در علم واسعه و بسیاری دیگر از بحثها یک پای قضیه همین بدیهای عالم خلقت است که یا خیر مطلق بودن واجب الوجود را زیر سؤال می برد یا وحدانیتش را. حال اینجا شاعری در یک بیت این شبهه دنباله دار را طرح می کند و پاسخ می دهد. آن هم با یک مصرع!: آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

زشتی های عالم جز دو این دو حالت نیست. یکی آنکه انسان مصدر آن است مثل دروغ، آدم کشی، تخریب طبیعت و غیره و دیگری منشأ طبیعی دارند مثل انواع بلایا و سختی هایی که از طبیعت بر انسان وارد می شود. در حالت اول انسان اختیار دارد که خوب باشد یا بد و اگر راه بد را انتخاب کند طبعاً از او بدی حادث می‌شود اما از آن جهت که اختیار انسان به اراده خداوند است پس طبق توحید افعالی تمامی اعمال او از خیر شر نیز به اراده ذات اقدس احدی است. در این صورت تکلیف تناقض در خیریت اراده خداوند و اشرار حادثه در عالم چه می شود؟ در جواب باید گفت خداوند چنانکه در قرآن مثال زده شده (مَثَلُ نُورِهِ کَمِشکات) مانند فانوسی عالم را به نور خیر خود منور کرده و به انسان اختیار داده تا با اراده خود به این نور الهی نزدیکتر و بالنتیجه صورتش را منورتر کند. اما آیا اگر انسان از این اراده سوء استفاده کند و با دور شدن از مشکات منور الهی خود را در تاریکی فرو ببرد از نورانیت نور الهی کاسته می شود؟ مسلماً نه. درست است که اعمال انسان طبق توحید افعالی به اراده الهی است اما نتیجه اعمال اختیاری انسان به خود انسان بر می گردد نه به ذات احدی. برای همین اشرار حادث از انسان در عالم به خیریت ذات احدیت آسیبی نمی زند و قلم صنع الهی در این خصوص خطا نمی رود.

حالت دوم اشرار حادث در طبیعت است. مثل بلایا، طوفان، حیوانات و حشرات موذی و غیره. آیا واقعاً چنین مصادیقی واقعاً شرند یا انسان آنها را شر می پندارد چون با تمایلات انسانی در تضاد است؟ طوفان، زلزله و غیره همگی اتفاقاتی بر اساس قوانین طبیعتند. رویکرد طبیعت همواره به سمت تعادل است و یکی از ابزارهای رسیدن به تعادل در نظام عالم تخلیه و انتقال نیروهاست که در فرایندهایی رخ میدهند که توانایی طبیعی انسان از تحمل آنها خارج است و انسان آنها را به دلیل تضاد منافعش شر می پندارد در حالی که آنها هم قسمتی از طبیعتند و زیبایی خود را دارند. کم نیستند شاعرانی که خشم طبیعت را ستوده اند و آن را زیبا توصیف کرده اند.

با این تفاصیل ثابت می شود که خداوند متعال عین خیریت و منشأ خیرات است و خطایی در قلم صنعش نیست و آنچه در عالم از او حادث می شود همه زیباست و زشتی‌های عالم از خداوند حادث نمی شود. اینجاست که این بیت عجیب حافظ معنی خود را نشان می دهد:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت

آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

Monday, February 18, 2013

سفرنامه سَدَه- قسمت دوم

چهارشنبه 11 بهمن 91 کرمان - ماهان - یزد

صبح ساعت 7 بیدار باش بود. ساعت 8 بعد از صبحانه مفصلی که خوردم (البته نسبت به صبحانه ای که در رژیمم تعیین شده بود) سمت بازار کرمان و مجموعه گنجعلی خان راه افتادیم. فاصله زیادی نبود و نیم ساعته رسیدیم.

بازار کرمان یکی از قدیمی ترین بازارهای ایران است و قدمت آن به هزار سال می رسد. ساختمان آن به سبک بازارهای قدیم، سرپوشیده و دور مجموعه گنجعلی خان ساخته شده است. شلوغی و رونق بازارهای اصفهان و تهران را دارد اما باز هم از نظر زیبایی و بزرگی در رده های بعدی قرار می گیرد. مثل همه بازارها تقریباً همه چیز از سوغاتی های کرمان، تا مس و طلاجات و غیره در آن پیدا می شود. بعد از توضیحاتی که کیوان داد وارد حمام گنجعلی خان شدیم. در میان حمامهای سنتی که در اصفهان و شیراز دیده بودم حمام گنجعلی خان بزرگتر و زیباتر بود.

حمام گنجعلی خانحمام گنجعلی خان

حمام گنجعلی خان هم مثل همه حمامهای سنتی ایرانی چند ویژگی مهم دارد. اول آنکه چند متری زیر زمین است. راههای ارتباطی و راهروهای تنگ برای حداقل رسیدن اتلاف گرمای حمام و قسمتهایی مثل بینه، حمام، خزینه، واجبی خانه، تون (که کوره حمام است) و گرمخانه (محلی از حمام که کف و دیوار آن داغ و شبیه سونای امروزی بوده). در قسمت بینه حوض کوچکی وجود دارد و دور آن حجره مانندهایی که مردم بقچه حمامشان را می آوردند، لباسشان را در می آوردند و آماده رفتن به داخل حمام می شدند.

وسایل حمام عبارتند از لُنگ، که پارچه‌ای عموماً قرمز رنگ است که دور کمر می پیچند تا نوک زانو و قطیفه که کلفت و حوله مانند است و روی دوش می اندازند تا کمر. دیگری دولابچه ظرف دسته داری شبیه پارچ است برای ریختن آب. گل سَرشور، روشور، لیف، سنگ پا، حنا و سدر هم از مواد شوینده مورد استفاده در حمام است.

در بینه گاهی نقالی و پرده خوانی می شده و البته که آب خنک و انواع شربت، قلیان و تریاک و غیره هم در اختیار مشتری قرار داده می شد. بعضی دلاکها در بینه خالکوبی، سلمانی یا دندانپزشکی می کردند زالو می انداختند یا حتی حجامت و رگ زنی می کردند. قسمت بالای بینه یا سَربینه مخصوص حاکم بوده که در وقت قُرُق در آنجا آماده استحمام می شده. بینه با راهرو تنگی به حمام متصل می شود. حمام دوطرف دارد بالایی و پایینی. طرف بالا مختص اشراف است که دلاکها ماساژ، شستشو و خدمات دیگر را به اشراف ارائه می دهند. پائین حمام مخصوص مردم عادی است که خودشان خودشان را می شویند و خدماتی ندارند.

اطراف محوطه حمام به ترتیب خزینه قرار دارد که استخر پرآبی است که تون زیر آن روشن است و مشتری در آن خودش را می شوید. گرمخانه که محل ماساژ و استراحت است و در نزدیکی تون ساخته می شود و در انتها واجبی خانه که مجموعه ای از اتاقکهای کوچک برای استعمال موریز است. و توضیح نهایی اینکه تون یا همان کوره حمام یک متولی برای خاموش و روشن کردن و رتق و فتق امورش دارد که به او تون تاب می گویند.

حمام گنجعلی خان در امتداد بازار و در ضلع شرقی میدان گنجعلی خان قرار دارد. روبروی حمام در ضلع غربی ضرابخانه گنجعلی خان و در ضلع جنوب هم آب انبار ساخته شده است. یکی از زیباترین بادگیرهای کرمان، روی بام ضرابخانه گنجعلی خان ساخته شده است. این بنا الان به عنوان یک موزه کوچک در آمده که در آن سکه های ایران از هخامنشی تا معاصر به نمایش گذاشته شده است.

ضرابخانه گنجعلی خان

سارا ما را به شمال غربی میدان به مسجدی راهنمایی کرد که به کوچکی چهار متر در چهار متر ساخته شده است. این مسجد که هیچ گنبد و گلدسته مشخصی ندارد عبادتگاه خصوصی گنجعلی خان بوده و برای تزیین دیوارها و سقف این مسجد یک نفره کوچک وسواس زیادی به خرج داده شده. بعد از بازدید از مجموعه به رسم مسافرتهای قبلی یادگاری ای از کرمان خریدم. یادگاری ای که نه خوردنی باشد و نه نیاز به اندازه گرفتن و سایز و ...داشته باشد. بهترین گزینه پته بود. پته نوعی سوزن دوزی با نخ پشمی ظریف روی پارچه ای پشمی است که نگاره ها و نقش بسیار زیبا دارد و به عنوان رومیزی، رو تختی، پرده و... استفاده می شود. یک پته 40 ×50 کم نقش قیمت گرفتم نود و پنج هزار تومان. فروشنده بسیار خوشرو و خوش برخورد بود اما نسبت به برخی مغازه ها که قیمت داشتم گرانتر می فروخت ولی رسم چانه زدن ایرانی همچنان معتبر بود و در این مورد کارگشا. سعی کردم با خوشرویی متقابل قیمت را پایین بیاورم و در انتها توانستم 15 هزار تومان تخفیف بگیریم. مجموعه سوغاتی را با سه نوع قوتو خشخاش و پسته و مخلوط کامل کردم و راه افتادم به عکاسی از بازار کرمان.

مسجد گنجعلی خان

یکی از بهترین حربه راهنماها برای نگه داشتن مسافران در محدوده ای خاص و جلوگیری از گم شدن آنها مخصوصاً بازارهای قدیمی بهانه امنیتی است که اینجا هم خوب جواب داد. وقت داشتم برای همین چرخی در قسمتهای دورتر بازار زدم و سوژه های خوبی برای عکاسی پیدا کردم. وقتی به میدان گنجعلی خان برگشتم همه نم نم سمت اتوبوس می رفتند. حرکت کردیم سمت مقبره شاه نعمت اله ولی در ماهان.

برای دانلود فایل صوتی به این لینک بروید (آدرس فایل صوتی فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن آن را سریعتر دانلود کنید)

مسجد گنجعلی خان

در راه کیوان کمی در مورد شاه نعمت اله و کراماتش صحبت کرد و گفت هر کسی حاجتی دارد آنجا جای به نتیجه رسیدن آن است. بعد هم یک آهنگ درویشی با ذکر علی گذاشت و سعی کرد حال و حسی به جو بچه های شیطان همسفر بدهد که البته نتیجه ای هم نداشت. شاه نعمت اله ولی از مادری ایرانی و پدری شامی در حلب سوریه به دنیا آمد. در نوجوانی به سیر و سلوک جذب شد و از حلب به شهرهای مختلفی رفت. در مکه خرقه پوشید و به ماهان آمد و گوشه نشست. نعمت اله چنان در سلوک بالا رفت که سر سلسله یکی از مهمترین فرقه های سلوک و در ویشی شد. فرقه دراویش نعمت الهیه.

نعمت اله ولی هم عصر حافظ بوده است بر اساس نظریه ای از احمد شاملو (که البته از نظر کارشناسان ادبی محل اشکال است) شاه نعمت اله شعری دارد با مطلع:

ماایم که خاک را به نظر کیمیا کنیم

صد درد را به گوشه چشمی دوا کنیم

شاملو معتقد است حافظ غزل معروفی در جواب شعر شاه نعمت اله گفته و ارادتش را به او نشان داده. این غزل معروف حافظ با این ابیات شروع می شود:

آنانکه خاک را به نظر کیمیا کنند

آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی

شاید که از خزانه غیبش دوا کنند

البته چنین قولی در خصوص حافظ مورد تردید است ولی نقل آن خالی از لطف نیست. شاه نعمت اله ولی در سن 104 سالگی در همان خانقاه درگذشت و همانجا دفن شد.

مقبر شاه نعمت اله ولی

منقول است که طی زندگی شاه نعمت اله و بعد از آن چله خانه او توسعه یافت و خانقاهی شد محاط بر هفت حیاط، هریک نمادی از هفت شهر عشق که سالکان به مراتب سلوک در آن گوشه می نشستند تا بعد از تکمیل تمام مراحل به خانقاه راه یابند. اما مقبره کنونی شاه نعمت اله مشتمل بر سه حیاط تو در توست. از در ورودی وارد حیاط اول می شویم با حوضی بزرگ و صلیب مانند در وسط و درختهای کاج و سرو چند صد ساله در اطراف. کاشی کاری، مقرنس و نگاره هایی با خطوط بنایی تمامی بنا را تزئین کرده. بعد از آن وارد حیاطی می شویم که حوض بزرگ اما ساده ای وسط آن است و همچنان درختان سرو کهن سال که حتی از گلدسته های بلند مقبره هم بلندترند. در انتهای حیاط ساختمانی است با دو دهلیز در طرفین. داخل بنا هم یک محوطه محیطی دارد و یک محوطه مرکزی که با چهار در در چهار طرف از هم جدا شده اند. محوطه محیطی متشکل از چندین طاق مقرنس کاری شده زیباست و قسمت مرکزی محوطه زیر گنبد اصلی، و قبر شاه نعمت اله است. داخل گنبد گچی است که با نقاشی شمسه و اسلیمی تزیین شده. فضای محوطه فضایی آرام، ساکت، تفکر برانگیز و خلسه آور است. جنوب این بنا هم حیاط چله خانه قرار دارد. حیاطی با حجره هایی در دو طرف و دو گلدسته مشابه گلدسته های اصلی در انتهای غربی حیاط.

درویشی و سلوک خاستگاهی ایرانی دارد و هر گوشه از ایران مرکز فرقه خاصی است. مهمتریم فرق درویشی و سلوک در ایران عبارتند از کبرویه در ترکمن صحرا، قادریه در کردستان و نقشبندیه در خراسان و تربت جام. منقول است که شاعر پارسی گوی، نورالدین عبدالرحمن جامی از دراویش نقشبندیه بوده است. البته هر کدام از این فرق یا سلسله ها زیر مجموعه های متعددی دارند و انشعابات در آنها فراوان است.. بعد از انقلاب تنها دراویشی که مجاز به فعالیت علنی هستند دراویش نعمت الهیه اند که در تهران برخی از آنها خانقاه دارند. مهمترین خانقاههای دراویش نعمت الهی، خانقاه صفی علیشاه و خانقاه امیر سلیمانی است که فعالیت رسمی و علنی دارند.

مقبر شاه نعمت اله ولی

برای دانلود فایل صوتی به این لینک بروید (آدرس فایل صوتی فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن آن را سریعتر دانلود کنید)

بعد از زیارت قبر شاه نعمت اله به هتل جهانگردی ماهان رفتیم برای نهار. چنانکه قبلاً از کیوان تعریف شنیده بودم خورش بادمجان سفارش دادم. اینطور که تعریف شنیده بودم غذا را با بادمجان بم پخته بودند. غذای خوشمزه و بادمجان شیرین و خوش خوراکی بود. بعد از نهار راه افتادیم سمت باغ شازده.

باغ شازده در ماهان کرمان یکی از مهمترین باغهایی است که نماد باغ آرایی ایرانی به حساب می آید. باغ دولت آباد یزد و باغ فین در کاشان دو نمونه مهم دیگر باغ آرایی ایرانی است. از نمونه های متأخر باغ آرایی ایرانی می توان به باغ ارم در شیراز اشاره نمود. لازم به یاد آوری است که سه سبک عمده باغ آرایی در تمدن بشری وجود دارد که بقیه از آنها منشعب شده اند. باغ آرایی ژاپنی، ایرانی و اروپایی.

باغ شازده

در باغ آرایی ایرانی چندیدن المان رعایت شده تا نمای باغ شبیه ترین حالت به توصیفات بهشت در قرآن باشد. از جمله المانهای باغ آرایی ایرانی می توان به نهر آب، گیاهان همیشه سبز مثل شمشاد، سرو، کاج و ... گلهای متنوع در فصول مختلف، پرندگان آوازخوان مثل بلبل و ... اشاره کرد. باغ شازده در ماهان به دلیل قرار گرفتن در کوهپایه از جمله باغهای طیقه ای است که به باغ معلق معروفند. این باغ در زمان ناصرالدین شاه توسط شازده فرمانفرمای بزرگ ساخته شده که در آن یک نهر آب به عنوان محور مرکزی، گیاه آرایی در اطراف نهر و پشت گیاه آرایی و چسبیده به حصار باغ اتاقهای خدمه و اصطبلها واقع شده است. در بالاترین نقطه که انتهای باغ است عمارت شاه نشین دوطبقه ای ساخته شده است. به سبک معماری اشرافی در ایران راهرو های غلامگردان در این عمارت هم تعبیه شده است و غیر از راه اصلی باغ که از دو کنار نهر به عمارت می رسد راههای فرعی دیگری هم از پشت درختان و پای دیوار به سمت عمارت اصلی کشیده شده است. دلیل وجود چنین راهها و غلامگردانهایی دور نگه داشتن خدمه از منظر ارباب و مهمانها بوده تا علی رغم اینکه غلامها و کنیزها میان دست و پای ارباب نباشند سریعترین مسیر برای پاسخگویی به ارباب و میهمانها را هم داشته باشند. همین غلامگردانها و مسیرهای متروک باغها و کاخها محل گوش ایستادن خاله زنکها و سربه نیست کردن فضولها هم بوده است.

باغ شازده

فرمانفرمای بزرگ فرزند ناصرالدین شاه از خانواده غیر قجر بود برای همین فقط حق حکومت داشت و حق سلطنت نداشت. او در زمان شاه شهید حاکم کرمان بود و فرزندش فرمانفرمای کوچک فرزندان و نوه های زیادی داشت و از بانفوذترین خانواده های قبل از انقلاب بود که زمینهای فرمانیه تهران نیز تعلق به او داشت. فرمانفرمای کوچک در اواخر قاجار مدت کوتاهی نخست وزیر بود و با رضاخان، خانواده رپورتر، علمای قم مثل مدرس و دیگران دوستی و آشنایی داشت ولی بیشتر از هر چیز به تربیت و تحصیل فرزندان خود اهمیت می داد و این در کنار ثروت و نفوذ خانوادگی باعث شد خانواده فرمانفرما و فیروز یکی از متنفذترین خانواده های زمان قاجار و پهلوی شوند و پستهای مهم سیاسی، اقتصادی و ... داشته باشند و ثروت هنگفتی جمع کنند. فرمانفرمای پسر زمینهای زیادی را وقف کرد که مهمترین آنها ساختمان و باغ انستیتو پاستور ایران است. باغ شاه که اکنون پادگانی حد فاصل میدان حر تا خیابان اسکندری تهران است و محله فرمانیه در شمال تهران هم متعلق به فرمانفرما بوده است. فرمانفرمای دایی دکتر محمد مصدق و برادر زن مظفرالدین شاه است.

برای اطلاعات بیشتر در خصوص این خانواده متنفذ ایرانی که در کنار خانواده رپورتر (شاپور و اردشیر) در مقاطعی قدرتمندتر از خانواده سلطنتی، در تاریخ نقش ایفا کرده و در سایه باقی مانده اند با این لینک رجوع کنید.

ساعت پنج عصراز باغ شازده بیرون آمدیم به سمت کمربندی کرمان و بعد از آن یزد. ساعت 9 شب بود که به یزد رسیدیم. تعدادی از همسفرها پیاده شدند برای اقامت در هتل مشیرالممالک و بقیه راه افتادیم سمت هتل خاتم. هتلی بی کیفیت چسبیده به دروازه تهران که اعتراض همه را در پی داشت. خود کیوان بیانی که مدعی بود هتل سرش کلاه گذاشته و نسبت به پولی که گرفته خدماتی ارائه نداده است. هرچه بود با تمام اعتراضها و کمبود اتاقها بالاخره هر کسی در اتاقی جاشد و این بار هم من و نوید هم اتاق بودیم. بعد از جابجا کردن وسایل آژانسی گرفتیم و میرچخماغ رفتیم. همه مغازه ها بسته بود اما نورپردازی میدان میرچخماغ و ماه بالای سرش، همچنان به زیبایی مسحورکننده ای مرا جذب می کرد. چند تایی عکس از امیرچخماع و آب انبار پنج بادگیر گرفتم و در طول این مدت نوید هم در کنارم بود. عکاسی که تمام شد فشار گرسنگی ما را سمت کبابی ای در بازارچه میرچخماغ برد تا با رفیق تازه یافته پای چند سیخ دل و قلوه و کباب چنجه همراه دوغ و پیاز و سبزی، دوکلام در خصوص فلسفه سنت گرا و حکمت خالده گپی بزنیم. در آخر هم دوباره آژانس و هتل و خواب در اتاقی که جز خوابیدن به درد دیگری نمی خورد.

میدان امیر چخماق

برای دانلود فایل صوتی به این لینک بروید (آدرس فایل صوتی فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن آن را سریعتر دانلود کنید)

Sunday, February 10, 2013

سفرنامه سَدَه-قسمت اول

توضیح مقدماتی: در این سفر به ذهنم آمد خواننده را بیشتر با فضای مسافرتی که رفته ام همراه کنم و او را بیشتر در مسافرتی که نتوانسته همراهم باشد با حال و هوای لحظات درگیر کنم.برای همین فایلهای صوتی را نیز به متن و عکسهای سفرنامه اضافه کردم. صدای توضیحی از سفر در همان لحظه در حضور صداهای محیط اطرافم در سفر می تواند مخاطبم را همراهتر کند و لذت بیشتری از این سفر را با من شریک باشد. فایلهای صوتی که در چند نوبت در هر روز ظبط شده و صداهای زمینه توضیحات من می تواند مکمل خوبی برای نوشته ها و عکسهای این سفرنامه باشد.

نکته مهمی که در انتها اضافه می کنم اینکه نوشته و صدا و تصویر با هم می تواند یک فیلم مستند ایجادکند اما عامداً مستند نساختم و مواد خام آن را در اختیار مخاطب قرار دادم تا مخاطب با درگیر شدن با متن، عکسها و صدا مستند را حسب سلیقه تخیلی خودش در ذهن تصویر کند و با صرف نیروی خیال و ساخت محصول از این مواد خام، لذت بیشتری از مسافرتی نرفته را تجربه کند.دیگر اینکه با نگه داشتن موس روی هر عکس توضیحاتی در باره آن ظاهر می شود.

دو شنبه 9 بهمن 1391

عصر ساعت 16:30 از شرکت بیرون زدم. حرکت ساعت 19:30 از میدان آرژانتین بود. به حساب خودم با بزرگراههای اطراف خانه و سه ساعت زمان به موقع می رسیدم. اما از شرکت که بیرون آمدم دیدم ترافیک به طور بی سابقه ای سنگین است. چنان در خیابان میرداماد ترافیک قفل بود که تا سر ولیعصر پیاده آمدم. بهتر دیدم به جای انتظار در ترافیک فاصله تقاطع میرداماد تا نیایش را با خط ویژه بروم. با سرعتی که اتوبوس در خط ویژه از کنار ماشینهای متوقف می گذشت به درستی تصمیمم ایمان آوردم. تقریباً 17:15 رسیدم خانه وسایلم را قبلا آماده کرده بودم. کارتهای دوربین خالی، باطری های اصلی و اضافه، شارز شده، دوربین، سه پایه، لپ تاپ آماده و شارژ کامل، لباسهای راحت و گرم برای حفظ آزادی عمل، دفتر یادداشت برای نت برداشتن و همه وسایل دیگر. همه را برداشتم و ساعت 18 به همراهی پدر راه افتادیم به سمت آرژانتین.

از آنجا که شب عید میلاد پیامبر همه یا عروسی و مهمانی دعوتند یا برای شب نشینی و دورهمی بیرون می روند ترافیک چند برابر روزهای عادی بود. البته ساعت اوج شلوغی خیابانها را هم نباید از نظر دور داشت. استعداد پدر عزیزم در یافتن مسیرهای پرترافیک مثل بزرگراه همت و علاقه اش در راندن در لاینهای قفل بزرگراه مزید بر علت شد تا همچنان در ترافیک بمانم. با سارا پناهی که ماجرای سده را از او شنیده بودم تماس داشتم. نزدیک خروجی شیخ بهایی بودم که اتوبوس از آرژانتین راه افتاد و قرار شد در راه بهشان برسم. با تماسهایی که با کیوان بیانی و سارا داشتم پس از تلفنهای متعدد بالاخره در میدان کشتارگاه سوار اتوبوس شدم. و به همراهی سارا و محمد و فرزانه اتوبوس حرکت کرد به سمت یزد. در عوارضی تهران قم هم سه چهار تا از همسفران سوار شدند و راه افتادیم سمت کرمان. در کرمان تعدادی از مسافرین هوایی و قطار هم به ما خواهند پیوست.

فایل صوتی سفرنامه (راست کلیک و save target asکنید.  ینک دانلود فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن سریعتر دانلود کنید)

سه شنبه 10 بهمن 1391 رفسنجان -کرمان

صبح که بیدار شدم نزدیک رفسنجان رسیده بودیم. در مهمانسرای جهانگردی رفسنجان توقف کردیم برای صبحانه. تقریباً ساعت 8:30 بود که سمت کرمان راه افتادیم. دو طرف جاده دشت باز سرخ پسته کاری بود تا افقهای دور که کوهها پرده های آبی رنگ ساخته بودند. بعد از دو ساعت به کرمان رسیدیم و وسایل را تحویل لابی هتل جهانگردی کرمان دادیم. طی این مدت همسفران هوایی و قطاری! هم آمدند و جمعاً سه اتوبوس شدیم و به مسجد جامع کرمان رفتیم.

مسجد جامع هر شهر محل تمام فعالیتهای اجتماعی اعم از اعلانهای عمومی، خراج گیری، سربازگیری، تجمعات و هر کار دیگری است. مدرسه، بازار، حمام و دیگر حول مسجد جامع ساخته می شود. مسجد جامع یا مسجد آدینه که به نوعی مرکز شهر است وقتی ساخته می شود که جمعیت به پانصد هزار نفر برسد. شهرهایی مثل اصفهان، تهران، یزد و ... که مسجد جامع دارند به این معنی است که در دوره ساخت مسجد جامع شهری بزرگ پررونق و پر جمعیت بوده اند. در این میان کرمان به دلیل قرار داشتن در مسیر جاده ابریشم از حدود هزار سال پیش شهری پر رونق و مشهور بوده و جهانگرد ونیزی، مارکوپولو از آن عبور کرده و در سفرنامه اش به آن اشاره کرده است.

با این تفاصیل و مقدماتی که راهنمای تور،کیوان در اتوبوس اشاره کرد به مسجد جامع رسیدیم. تصویر من از مسجد جامع کرمان، مسجد باشکوهی مثل مسجد جامع اصفهان یا یزد بود اما اشتباه می کردم. البته معماری کلی آن شبیه همه مساجد بود. یک صحن و محراب اصلی روبروی در اصلی، و دو شبستان متقارن در چپ و راست و دو ورودی اصلی از کنار شبستانها که قدمت آن به دوره تیموری می رسید. بزرگی و هنر بنا نسبت به مساجد جامع دیگر شکوه کمتری داشت.

مسجد جامع کرمان

مسجد جامع کرمان

کیوان بیانی در خصوص کاشی کاری معرق و نمادشناسی رنگ آن توضیح داد: در کاشیکاری ایرانی رنگهای آبی، فیروزه‌ای، سبز، سفید، سیاه و زرد بیشترین کاربرد را دارد. آبی نشانه معنویت و روحانیت، فیروزه‌ای نماد آسمانی بودن، سبز نماد زمینی بودن و رویش، سفید به معنی زندگی، سیاه به معنی مرگ است. بر اساس عقاید پیشینیان از تلفیق تمامی این رنگها رنگ زرد به وجود آمده است.

هر رنگی در کاشی معرق، جداگانه تهیه و پخته می شود. بعد هر رنگی طبق طرحی که از پیش طراحی شده به شکل خاصی مثل حروف و آیات قرآن، ساقه و برگ و ... بریده می شود و داخل هم قرار می گیرد. بعد از این توضیحات مشغول بازدید از مسجد و عکاسی از آن شدم که علی رغم سادگی، الحق زیبا بود. از روی کنجکاوی به دهلیزها و گوشه منار مسجد هم سرک کشیدم. جایی که در بیشتر مواقع از دید بقیه دور می ماند. در ورودی غربی مسجد طاقی بسیار زیبا و کچکاریهای مقرنس منحصر به فردی پیدا کردم که واقعاً هنرمندانه اجرا شده بود. وقتی به این فکر می کردم که معمار طراح این مقرنس ها و طرحهای گنبدها چه تسلط شگرفی بر ریاضیات نا اقلیدسی و مثلثات کروی داشته اند شگفت زده شدم. وقت رو به اتمام بود و باید سوار اتوبوس می شدیم.

مسجد جامع کرمان

بعد از بازدید از مسجد جامع کرمان بیرون مسجد از یک زولبیا پزی یک زولبیا فروش عکس می گرفتم که دیدم دستی یک زولبیای داغ را سمت لنز آورد. دوربین را که پایین آوردم دیدم یکی از همان زولبیا پز هاست که به من یکی تعارف می کند. تشکر کردم و گرفتم. داغ و شیرین و خیس از شیره. چسبید. آن طرف میدانی که مسجد جامع در آن است گنبد مشتاقیه کرمان بود. وقت نداشتیم و برای نهار و رسیدن به مراسم جشن سده سوار اتو بوس می شدیم که یک عکس یادگاری از گنبد مشتاقیه با زمینه دخمه های زرتشتی گرفتم و سوار شدم.

گنبد مشتاقیه

نهار را در یکی از رستورانهای کرمان خوردیم و سمت محله مهدیه کرمان راه افتادیم. بعد از گذشتن از چند خیابان اصلی و فرعی به محوطه ای رسیدیم که با میله حفاظ محصور شده بود. محوطه ای به طول حداقل پنجاه متر و عرض تقریباً صدمتر که وسط آن هیمه ای به قطر پنج متر و ارتفاع دو و نیم متر تلنبار شده بود. آنطرف زمین بیرون حصار میله ها طرف مقابل خیابان، دیواری بود با پلاکاردهای مختلف و پرچمهای ایران. داخل خیابان شمالی محوطه شدیم و چند متر جلوتر همه پیاده شدند. از بلندگو صدای آهنگهای میهنی می آمد. ای ایران بنان، نام جاوید وطن و ... نوشته پلاکاردهای روی دیوار عبارت بود از تبریک جشن سده، تبریک دهد فجر، تبریک عید میلاد پیامبر و خوش آمد گویی به میهمانان. بدون کارت ورودی کسی اجازه داخل شدن نداشت. با هماهنگیهای کیوان وارد شدیم. اول حیاطی بود به مساحت تقریبی سیصد متر و بعد در ورودی سالن مراسم و همه قسمتی از مساحت یک باغ در حاشیه شهر کرمان در محله مهدیه.

چند دقیقه ای از آغاز مراسم جشن سده می گذشت. و صدای اوستا خوانی موبدان به زبان اوستایی (زبان پارسی شبیه به دری زمان ساسانی) از بلندگو می آمد. در حیاط دختران و پسران زرتشتی ایستاده بودند. بعضی دختران پوشش رسمی و سنتی زرتشتی به تن داشتند. سرپوشی ار تور سفید که به روش خاصی چنان دور صورت پیچیده شده بود که جز گردی صورت تمامی سر و شانه را تا نزدیک کمر می پوشاند. پیرهن سفید آستین بلند و دامن بلند رنگی که تا روی پا می آمد. تور و پیراهن همه سفید بود و دامنها رنگهای شاد. صورتی، سبز، آبی و ...

کیوان در باره جشن سده توضیح داد و خودم هم جسته و گریخته اطلاعاتی را که داشتم کنار هم قرار دادم تا قبل از ورود به مراسم زمینه ذهنی مناسبی از برنامه داشته باشم.

به روایت شاهنامه وقتی هوشنگ شاه پیشدادی خارج از شهر رفته بود با ماری سیاه و تنومند مواجه شد. سنگ برداشت و به مار حمله کرد اما سنگ خطا رفت و به سنگ دیگری برخورد و جرقه زد. علوفه خشک اطراف شعله کشید و آتش کشف شد. مار در داستانهای ایرانی نماد شر و بدسگالی و بیماری است و هوشنگ طی نبرد با این موجود زشت نهاد به کشف آتش نائل می شود. از آن وقت به بعد آتش که مظهر روشنی و نور، فراری دهنده حیوانات و جانوران موذی و گرمابخش شبهای سرد است گرامی داشته می شود و سالروز کشف آتش جشنی به نام سَدَه برپا می گردد.

اما نظر ابوریحان بیرونی متفاوت است. ابوریحان معتقد است سده از صد می اید و به معنای پنجاه شب و پنجاه روز (جمعاً صدشب و روز) به آغاز بهار است. این پنجاه شب و روز نزدیک بهار به چله کوچک هم معروف است که بعد از چله بزرگ که همان یلداست جشن گرفته می شود.

جشن سده هم مثل نوروز، تیرگان، مهرگان و اسفندگان از جشنهای ملی و باستانی ایرانیان است که قدمت آن به قبل از تولد زرتشت بر می‌گردد. برای همین زرتشتیان اعتقاد دارند که این آیین را پاس می دارند اما متعلق به همه ایرانیان می دانند. مهمترین جشنهای ملی ایرانی عبارتند از: جشن نورورز مراسم آغاز بهار، تیرگان جشن برکت و باران در تیر ماه، مهرگان جشن رسیدن هوای معتدل پاییز و درو کردن محصول در مهر ماه و اسفندگان جشن نکوداشت زن و زمین (دو نماد باروری و رویش) در اسفند ماه که به آن سپندارمذگان نیز می گویند.

در جشن سده خدای را سپاس می کنند و به شادی می پردازند و در انتها هیمه عظیمی را که پرپا کرده اند شعله ور می کنند. با شیرینی کام دوستان را شیرین می کنند و به نشانه برکت و فراوانی نان تقسیم می نمایند.

جشن سدهجشن سده

با این زمینه ذهنی وارد سالن مراسم جشن سده شدیم. سالن شلوغ بود و متراکم. تقریباً دو سوم سالن صندلی چیده شده بود و بعد از آن مردم در چند لایه ایستاده بودند. در انتهای سالن عقب سن، نوشته هایی از اوستا به خط دبیری اوستایی و ترجمه فارسی، از داخل چوب بیرون اورده شده بود. جلوتر سه موبد دور سفره ای نشسته بودند. موبد مسن تر بالای سفره و روبروی مردم نشسته بو.د. موبدی که اوستا می خواند روبنده ای بینی بینی و دهانش را پوشانده بود تا آلودگی نفسش به اوستا نرسد. نفر سمت راستی جوانتر بود و نفر چهارمی هم همیشه چیزی می آورد و می برد یا درون آتشدان وسط سفره می ریخت.

جشن سدهجشن سده

موبد اوستا را با آهنگ خاصی می خواند و علی رغم آنکه زبان فارسی کهن بود اما برخی کلمات قابل فهم بودند. همانطور که عکس می گرفتم با موبایلم صدایش را ظبط کردم. بعد از مدتی موبد چهارم و موبدی جوانتر که سر سفره نشسته بود با هم کنار سفره ایستادند و شاخه شمشادی را بالا گرفتند و گفتند آفرین آمین. برخی از جمع هم انگشت سبابه را بالا گرفتند و تکرار کردند. دختری که کنارم بود هم همین کار را کرد از او دلیلش را پرسیدم گفت یک نشانه یگانگی خداوند است. دوباره مرد جوان دور سفره نشست و نفر چهارم به جنب و جوش و آیند و روند افتاد. بعد از مدتی دوباره هر دو کنار سفره ایستادند و این بار با بالا گرفتن دو شاخه شمشاد و باز هم آفرید آمین. از دختر زرتشتی کنارم پرسیدم و جواب داد دو نشانه رهبر جامعه است نشانه زرتشت. جلو نزدیک سن رفتم و چند عکس گرفتم. بعد از اوستا خوانی موبد جوانتر به تشریح آنچه در سفره گذاشته بود پرداخت. به نشانه دوازده ماه سال که همه صفات خداوند هستند چیزی در سفره بود. و سفره به این دلیل روی زمین پهن میشد که نشانه احترام به مادر رویش و باروری طبیعت باشد. بعد از آن آیین نقالی و شاهنامه خوانی برگزار شد و نقال داستان بنا شدن آتشکده آذرگشسب (آتشکده شاهی ایران در تکاب آذربایجان) را نقل کرد. در تمام این مدت نزدیک سن مشغول عکاسی بودم تا وقتی که برنامه نوازندگی سازهای کوبه ای اجرا شد و بعد از مردم برای مراسم سده سوزی از سالن بیرون رفتند.

بیرون ازدحام جمعیت بیشتر بود. همه پشته میله های محوطه محصور انباشت هیمه جمع شده بودند و جایی برای ایستادن و عکاسی نبود. تنها راهی که به ذهنم رسید این بود که با موبدانی که آتش را می آورند وارد محوطه شوم. دوربینی که داشتم در این خصوص از خودم مهمتر بود چون ظاهر خبرنگاری به من میداد و همین کارم را راحتتر می کرد. صدای دف و دمام آمد. گروه نوازندگان کوبه ای می آمدند و پشت آنها زرتشتیان جوانی عکس زرتشت، امام و رهبر را می آوردند. بعد از آن مردی با کلاه زرتشتی و روبنده مجمر آتش را می آورد و پشت سرش چهار موبد اوستا در دست با ردای مغان و دنبالشان نوجوانان زرتشتی مشعل به دست. گروه نوازندگان و عکسها سمت شمال هیمه ایستادند و حامل مجمر، موبدان و نوجوانان مشعل دار چند دور دور هیمه چرخیدند و در انتها جوانان مشعل دار دور هیمه ایستادند و موبدی، مجمر را نزدیک خارهای هیمه بردند و گوشه شمال شرقی را شعله ور کرد. آتش زبانه کشید و موبدان و آتشدار کنار دسته موسیقی به تماشا ایستادند. در کنتر از یک دقیقه شعله هایی به بلندی 4-5 متر زبانه کشید و حرارتش از 10 متری سوزنده بود. گروه موسیقی همچنان می نواخت تا اینکه بعد از چند دقیقه موبدان و نوازندگان محوطه را ترک کردند سده سوزی عملاً تمام شد.

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

سده سوزی

از بلندگوها همچنان آهنگهای میهن پرستانه پخش می شد و آتش همچنان افروخته بود که سمت اتوبوس راه افتادیم و به هتل جهانگردی کرمان بازگشتیم، اتاق را تحویل گرفتیم و وسایل را بالا بردیم. نوید هم اتاقی من، دانشجوی مهندسی مکانیک و اهل مشهد است از بچه هایی که در کرمان به ما پیوستند. برنامه داشت برای شام دیدن یکی از دوستانش برود من هم با سارا پناهی و بقیه دوستان قرار بود برویم برای خریدن کلمپه.

کلمپه کلوچه سنتی کرمان است که با آرد گندم یا آرد برنج پخته می شود و میان آن خرما و گردو می گذارند. ظاهراً کلمپه پزی معروف کرمان کلمپه پزی اژدری است چون وقتی با دوستان سوار آژانس شدیم و گفتیم اژدری مستقیم ما را برد در مغازه. هرچند فروشگاه کوچکی بود اما فروشنده گرم و پذیرا برخورد کرد. فروشنده برای مزه کردن چند نوع شیرینی تعرف کرد که بسیار نرم و خوشمزه بود و من از میان انواع شیرنی های آرد برنجی، آرد گندمی، زعفرانی، کره ای و ... من کلمپه مخصوص کنجدی زعفرانی را انتخاب کردم.

بعد از آن رفتیم جگرکی شام خوردیم. ساعت 11-12 بود که به هتل برگشتیم و خوابیدیم.

فایل صوتی سفر نامه (راست کلیک و save target asکنید. لینک دانلود فیلتر نیست و می توانید بدون فیلتر شکن سریعتر دانلود کنید)