Wednesday, October 23, 2013

اندوه جهان

اندوه جهان

خانجان که جارویش را کنج ایوان گذاشته بود رفت چنگی در شیشه نمک زد و کمی از آن را در آب برنج ریخت و شروع کرد با دست هم زدن. بعد دوباره به ایوان آمد و قابلمه مسی اش را روی والُر گذاشت و نشست روی پله‌ها. همانطور که به آبتنی گنجشکی در پاشویه دور حوض نگاه می کرد سیگاری گیراند و برای خودش زمزمه کرد:

- « چون آمدنم به خود نبد روز نخست    این رفتن بی مراد عزمی است درست؟

برخیز و میان ببند ای ساقی چُست        کاندوه جهان به مِی فرو خواهم شست»

مادرم که تشت قرمز رختهای چلانده و چروک را آن سمت حیاط زیر بند گذاشته بود، یکی از لباسها را تکاند و بلند گفت:«خانجان با منی؟»

- «چی بگم مادر؛ ما که دست خودمون نبود دنیا اومدنمون...»

- «هنر باباهه بود و ذوق ننه هه»

- «جوونی ننه؛ هنوزم که زیر سایه شوهر رفتی و بچه دار شدی هنوز سربه هواییِ جوونی داری. نرسه وختی به سن و سال من بشی ببینی توشه جمع نکردی. اگه دنیا اومدن دستمون نیست زندگی کردن که دستمون هست. یه مجلس حالی، یه زانوی تلمذی، مریدی کردن مرشدی، ذکری، ذوقی، چیزی. خوب بی مراد و ناکام مردن که فایده نداره ننه. باهاس چنگ بزنی به دومن اهل نظر. فیض الهیو اینا تخس می کنن بین مخلوقات عالم. ما که محرم دل نیستیم مادر پشت پرده و خم خونه رامون نمی دن. باهاس دست گدایی دراز کنیم سمت اهل حال. اینا ساقی شن برن برامون فراخور حال و مزاج می بیارن از خم خونه. حساب کتاب ظرفیت هرکی هم ساقی می دونه. برا یکی جرعه میاره برا یکی جام برا یکی پیاله. این هوش که از آدم بره و عقل معاش درش تخته شه چشم جهان بین وا میشه؛ دیگه غم و غصه نداره آدم. این جور شراباس که غصه رو کم می کنه وگرنه نجسی خوردن که ام الخبائثه مادر»

مامان که تو همین حیث و بیس رختها را پهن کرده بود و با تشت آویزان از دستش پای پله ها ایستاده بود، دست دیگرش را به کمر زد و با گردن کجی شیطنت آمیزی گفت:«نجنسی خانجان؟ همون سه پیکی خوبو که شیرازیا میگن؟»

خانجان هم بی حوصله از بازیگوشی مامان ته سیگارش را کنار پله له کرد و با تلنگر انگشتی پایین انداخت و پاشد کته ای را که حالا آبش جمع شده بود دم کند. من هم بی توجه به تمام این حرفها کنار حوض با بولدوزر پلاستیکی ام خاکهای خیالی را در کامیون پلاستیکی می ریختم.

28/6/92