Saturday, October 25, 2008

اکسیر

اکسیر




بریخت کژدم زلفت به دل پریشانی
‏ بکرد علم و یقینم تمام نادانی
چو شهد بود غم عشق و زهر نبود
‏ شده است هر رگ من پر ز آب حیوانی
هماره بوی تو و وصل توست در دل من
‏ همی بسوزم از عشقت چو شمع سوزانی‏
از آن شبی که نگاهت به صید من آمد
‏ به دام راغبم و در فرار از آسانی
اسیر زلف کمندت شده است قلب حزین
‏ به خون نشسته ز جورت چنان که می دانی
چو در کشاکش دل حلقه رسن شد تنگ
‏گرفت جانب تسلیم و گشت قربانی
شبی چراغ دل از تاب طره ات آویخت
‏به آتشش شده پر نور راه ظلمانی
نمی رسد خبر از کوی تو به جانب من
‏قرین عقرب زلف تو ماه پیشانی
شراب بی ثمر است و نبید بیهوده
‏خمار لعل توام غرقه ام به حیرانی
کمان و چشم و قد و قامت تو دل بیند
‏مکن هدر به تخیل خیال انسانی


19/5/87‏
گیشا - فرودگاه - خانه‏

Saturday, October 11, 2008

(3)مناجات


مناجات

به نام تو و با درود بر تو که هر آغاز من بی تو جز فرجامی نافرجام نیست. هر لحظه و هر کجا گوشه ‏چشمت مرا منقلب می کند. و شراب عشقت دمادم مرا مستی مدام می دهد. هستی ام با وجود تو وبا توجه تو و ‏با محبت سرشارت به من معنی می یابد. تو قائم به خودی و من قائم به تو. خورشیدی آسمانی هستی و من ‏گیاهی نورس و کوچک که از پرتوافشانی لطیفانه ات تنها به وسع ناچیز خویش و بقدر برگهای کوچک و ‏ضعیفش بهره مند است.‏
مرا دریاب. فوران آتشفشان عشقت را در دلم گرم و سوزان نگاه دار، بر علم و عملم بیافزا و مرا با صالحان ‏ملحق گردان.‏

‏19/4/87‏
‏8 صبح‏
فرودگاه امام