Sunday, December 30, 2012

به مناسبت دهم دی و حافظه تاریخی ایرانی

به مناسبت دهم دی و حافظه تاریخی ایرانی

حماسه بیست و پنج خردادحماسه نه دی

عکسهای مردم همیشه در صحنه: راست نهم دیماه هشتاد وهشت(معروف به حماسه نه دی)     چپ: بیست وپنج خرداد هشتاد و هشت(معروف به راهپیمایی سکوت)ء

دیروز صبح در هوای سرد تهران سوار ماشین شدم به مقصد سرکار. دو مرد هم هیکل خودم عقب پراید نشسته بودند و من هم خودم را کنارشان چپاندم. ترافیک سنگینتر از روزهای قبل بود و رادیو پیام هم برای خودش لاطائلات می بافت. در میان آنها مجری گریزی زد به حماسه نه دی و حضور مردم همیشه در صحنه و هزار جور رَطب و یابِس دیگر. سرم را سمت پنجره چرخاندم تا حواسم را پرت کرده باشم. مردم با قیافه های کسل و ناامید از بخاری ماشینها، پشت فرمان سانت به سانت جلو میرفتند و در زمینه شان هم بیلبورها و تابلوهای تبلیغاتی از حضور پررنگ و همیشه در صحنه شان.

اعصابم از دیدن این همه خرد شد. راستش من هیچ حس خاصی نسبت به آدمهایی که از هر دوطرف در سال هشتاد و هشت تلف شدند ندارم (امیدوارم حمل بر توهین نشود) چه آنها که برای دفاع از نظام در سطل آشغال سوختند و چه آنهایی که در کهریزک بی عصمت شدند. بحث من رنگ عوض کردن مردم همیشه در صحنه در مدت کوتاهی از زمان است. چطور میلیونها شهروند در خرداد ماهی جمع می شوند، شعار می‌دهند کشته می‌شوند و بعد از شش ماه دوباره همان خیابانها و همان میدانها پر می‌شود از آدمهایی که دقیقاً شعارهایی صدوهشتاد درجه متفاوت می‌دهند؟ البته شهری مثل تهران هرچقدر بزرگ باشد به نظر من آنقدر جمعیت ندارد که بخواهد اینهمه آدم پرشور همیشه در صحنه برای هردو طرف داشته باشد. که طی شش ماه بخواهند فاصله بین میدان انقلاب تا آزادی را لبریز کنند.

به گذشته که نگاه می کنم، در مقیاس کوچکتری در قضیه کوی دانشگاه هم همین بود. مگر از اوج درگیریها در هجدهم و نوزدهم تا بیست و سوم تیر چقدر فاصله بود که خیابانها پر از مردمی با عقاید متفاوت شد؟ بین دو حضور مردم همیشه در صحنه ایران با شعار های متفاوت «بازرگان بازرگان نخست وزیر ایران» و «بازرگان بازرگان پیر خرفت ایران» چقدر فاصله زمانی افتاد؟ عقب تر بروم فاصله زمانی بیرون ریختن مردم در 30 تیر برای حمایت از مصدق و 28 مرداد و سرنگونی او چقدر بود؟ چقدر طول کشید تا شعار «دورد بر قوام سلطنه» تبدیل به «مرگ بر قوام سگ ننه» بشود؟

هرچه فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم. چرخشهایی از این دست نشان از نوعی بی ثباتی فکری در تحلیلهای سیاسی و عکس‌العملهای عاطفی دارد در قبال شرایطی دارد که قوه تحلیل یکی از نیازهای اساسی آن است.

صداها و تصاویر محو شدند و فقط پیانو در ذهنم زنگ زدن گرفت و صدای سترگ مردی غریب فریاد زد:ء

…»

من دلم سخت گرفته است از این

میهمانخانه مهمانکُش ِ روزش تاریک ،

:که به جان هم نشناخته انداخته است

چند تن ناهموار

چند تن خواب آلود

چند تن ناهُشیار*ء

«…

قصدم فقط تشریح یک سؤال و ایجاد یک جرقه فکری بود. تجاوب! و قضاوت با خودتان.ء

شعری از نیما یوشیج ( علی اسفندیاری ) - سال ١٣٣۴ با صدای فرهاد مهرداد*

6 comments:

رویا said...

اولین تیکه ی این پست رو توو گ.پلاس خوندم و راستش انقدرهمون چند خط واسم جالب بوود که حواسم بوود سر فرصت بیام و کامل بخونمش...وقتی خوندم از وسطای پست یه بخش عظیمی با حرفا و توجهاات پدرم به واکنش های احساسی و اعتقادات و تحلیلای س...ی...اا...صی مردم خصوصا در حال حاضر همخوونی زییادی داشت..
من از قبل این ماجرا ها وقتی که همه چی رنگی شده بوود، همین فکرها توو سرم می چرخید که این مردم ، این بچه ها اصلا دغدغه شون این آدم و اون ادم نیست، در واقع از قلیان احساساتشون و باور پذیری زود هنگامشون هر کس به نفع خودش استفاده کرد و سود برد، باقی همیشه وسیله است و حاشیه های اطرااف...(این خیل جمعیت که همیشه در صحته هستن، حالا چه اینور جوی و چه اون ور جوی، دز جوگیریات خونشون به مراتب خیلی بالاتر از حد نرماله)/البته که واسه این جامعه به دلیل مسری بوودن،خیلی عاادی دیده میشه،ما همیشه همین هستیم،اصولا ما آدم های معترضی نبودیم،نیستیم،ما فقط خیلی احصاصاتی،جو گیر و دهن بین هستیم،لزومی هم نداره،بدونیم از چه و برای چه ...( مصادیق این حرف هم همین بس که :1.اگر بنا به صحنه و عرصه ی همیشگی بوود، امروزه رووز از هر زماان دیگری اوجب ترو ملزووم تر بوود...
2.تماشاگران فوتبالی که از سر هیجاان و غلیان هماان احساسات کااذب ،بی انکه متوجه شوند وسط زمین چه گذشته و می گذرد 90 دقیقه فحش می دهند وناسزا می گویند، امرووز علیه ایین، فردا علیه آن...بی هیچ تفکری.)

*شعر از نیما بسیار مناسب و درخور نوشته و حال روزگارمان بوود و هست...
چند تن خواب آلوود،چند تن ناهوشیار..!

Unknown said...

دمدمی مزاجی سیاسی ایرانی اصل بیماریه. ممنون از وقتی که برای کامنت مفصلت گذاشتی.

یاسی said...

ما ایرانیها همیشه احساساتی بودیم و هستیم.و البته همیشه هم در افراط و تفریط میشه گفت حرف اول و میزنیم.شاید این روحیات به خاطر این باشه که هر زمان ایران در راستای فرهنگ و تمدن و ثبات قرار میگرفت گرفتار انقلاب و جنگ و ...میشد .بنابراین مردم دچار یه سردرگمی شدن و تقریبا مثل کسانی که توی مرداب هستن و دست و پا میزنن.

نوشته ی قشنگی بود .خسته نباشی.

Unknown said...

یاسی جان حرف تو رو شاملو با جمله بندی دیگه ای گفته. میگه ملت ایران خوابند. و اگر حرکت یا جنبشی دیده میشه غلتیدن خواب در بستره و برای همینه که هیجوقت تغییری نمی بینیم. علی رغم تلاشهایی که به ظاهر دیده میشه

یاسی said...

زیر امواج گل آلوده ی آب
در دل یک ده ویران و خراب
اهل ده رفته به خواب....
نیست بیدار کسی!!!

Unknown said...

زنده باد. به قول نیما:
غم این خفته چند
خواب در چشم تَرَم می شکند