Thursday, September 20, 2012

سفرنامه عراق-قسمت سوم

برای دیدن توضیحات عکسها کافی است موس را روی آنها ببرید)ء)

پنج شنبه 16/6/91

نجف

صبح با سر و صدای خانوداده بیدار شدم. حدود شش صبح بود. قرار بود سه بیدار شوم اما آنقدر خسته بودم که صدای زنگ گوشی را حتی حس نکردم. از وقتی راه افتاده بودیم در اتوبوس و هتل خواب درستی نداشتم. حتی عصر که خانواده خواب بودند من به عکسهایی که گرفته بودم و سفرنامه مشغول بودم. بلند شدم و نماز را خواندم. اما دیگر خوابم نبرد. نشستم پای لپ تاپ تا هفت و نیم. بعد به اتفاق رفتیم رستوران هتل برای صبحانه.

ریاحی (مدیر کاروان) و میزانی مداح و مبلغ، در بعثه رهبر جلسه داشتند و تا ظهر زائران در اختیار خودشان بودند. قرار شد به وادی السلام برویم. حاضر شدیم و تا مادر و زهرا پایین بیایند اطراف هتل و کوچه های آن را با پدر چرخیدم و عکس گرفتم. با سربازی که پشت تیربار همر کنار هتل نگهبانی می داد هماهنگ کردم و چند عکس هم از همرش گرفتم. الحق که ابهت دارد. مادر و زهرا آمدند و به وادی السلام رفتیم.

 

پیر عربدکه چای فروش

 

قبرستان وادی السلام بزرگترین قبرستان دنیاست که در شمال حرم حضرت علی واقع است. بعد از طی سیصد متر از در شمالی حرم به دروازه قبرستان رسیدیم. چیزی که تعجب مرا جلب کرد حمل و تشییع جنازه اموات بود. در اغلب اوقات چهار- پنج نفر برای تشییع پیکر و عبور دادن آن از حرم مولا علی (ع) داخل ون می نشینند و تابوت را روی باربند سقفی می بندند و تا در وادی السلام می آورند. از در وادی السلام تا در حرم بیش از سیصد متر نیست. بعد از طواف دادن مرده در حرم برمی‌گردند و در وادی السلام دفنش می کنند. چنان که پرس و جو کردم همین چهار - پنج نفر هم مزدوراند و با مرده هیچ بستگی ندارند. ورودی قبرستان هم مثل هرجای دیگری پلیس کشیک می‌دهد. اوائل ورودی وادی السلام که ایرانیها بیشتر رفت و آمد دارند دکه هایی از چوب و برگ خرما ساخته اند و دستفروشی می‌کنند. به اولین منظره ای که برخوردیم همین ونهایی بود که تابوت را روی باربند سقفی بسته و برای تشییع آورده بودند. حدود صد متر جلوتر آرامگاه هود و صالح نبی بود. برای رسیدن به مقبره باید از میان قبرهایی می گذشتیم که حداقل یک متر از زمین ارتفاع داشت. ارتفاع بعضی بیشتر هم می شد. بناهای خر پشته مانند، در وادی السلام زیاد دیده می شود. با درهای زنگ زده و کهنه. این درها هر یک به سردابه های تاریکی سه - چهار متر زیر زمین می رسند که ظاهراً آرامگاههای خانوادگی است. نصب بنر از عکس مرده هم رسم دیگری است که بر بعضی قبور روزمینی دیدم. وادی‌السلام مانند قبرستانهای ایران نیست که قطعه بندی خاصی داشته باشد. هیچ فاصله معینی بین قبرها نیست و آرایش آنها کاملاً تصادفی و بی نظم است. به آرامگاه هود و صالح رسیدیم. برای هردو نبی یک ضریح مشترک ساخته شده به قاعده یک و نیم در دو و نیم. آرامگاه شامل یک هال صد متری است که زنانه و مردانه اش را یک پارتیشن جدا می کند و یک اتاق دوازده متری در غرب هال که مقبره هود و صالح در آن است. بیرون هم سرویس بهداشتی مردانه و زنانه و بهارخواب مانند مسقفی ساخته شده که مفروش است و همه اینها به وضوح بعد از مسطح کردن قبور دور و بر بنا شده وگرنه با این تراکم کاتوره ای قبرها، راهِ ‌رفتن نیست چه رسد به محوطه ای برای نماز و دیگر اعمال.

 

وادی السلام

 

بعد از زیارت نبیین نوبت به پیدا کردن مزار سید علی قاضی عارف و عالم برجسته اسلامی رسید. انگیزه مادرم از آمدن به وادی السلام هم زیارت قبر این عالم بزرگ بود. کسی که افرادی همچون آیه اله العظمی بهجت نزدش شاگردی کرده بودند. در اخبار آمده که یک جاسوس انگلیسی در قالب گدایی نزدیک خانه ایشان مراقبت می کرده تا طلبه ها را از رفتن به مجلس ایشان منصرف کند. منقول است که به پدر طلاب (حتی پدر آیه اله بهجت) نامه ناشناس می فرستاده که فرزند شما در کلاس فردی حاضر می شود که مردم را از راه به در می کند. پدر آیه اله بهجت هم به پسر نامه ای می نویسد و او را از رفتن به کلاس آیه اله قاضی منع می کند. آیه اله بهجت هم علی رغم دلگیری از این تصمیم پدر، به آن احترام می گذارد و از کلاس آقای قاضی منصرف می شود. حدود دویست متر جلو تر از تابلو مقبره هود و صالح، در سمت مخالف خیابان اصلی، تابلوی مزار سید علی قاضی را پیدا کردیم و از میان قبرهایی که بعضاً روبه ویرانی بود مزار ایشان را پیدا کردیم. بر خلاف دیگران مزار ایشان مانند قبور ایرانی سنگ قبری داشت به ارتفاع سی سانتیمتر و اطراف آن به فاصله چهار متر در چهار مترمسطح شده ولی قبور اطراف محو نشده بود. چنانکه روی بلندی یکی از قبور نوشته بودند برای زیارت قبر ایشان کفشهایمان را در آوردیم و وارد محوطه مسطح دور مزار شدیم. دو نفر در سایه درگاهی بنایی با هم صحبت می کردند. یکی ایرانی ریش بلندی بود با پیرهن روی شلوار و دیگری یک جوان عراقی با ریشهایی تُنُُک و دشداشه سفید لاجوردی و عرق چینی به سر که از ایرانی کوتاهتر بود. نزدیکتر که شدم شنیدم از اینکه یکی از علما خامنه ای را سید خراسانی قلمداد کرده صحبت می کنند. پرسیدم این بنا کجاست که جوان عراقی جواب داد خانه آیه اله قاضی است که نوه اش ساعت چهار به بعد درش را باز می کند. ساعت یازده شده بود و داغی کف صحن آیه اله قاضی پا را می سوزاند. کفش پوشیدیم و از میان مقبره های خاک آلود راهمان را به خیابان اصلی باز کردیم. صحبتی اتفاقی با ایرانی ای کردیم که اشاره به مقام امام زمان و امام جعفر صادق کرد. آفتاب ساعت یازده طاقت زهرا و سالار را طاق کرده بود. برای همین برگشتند و من و پدر و مادر برای زیارت مقام دو امام در یکی از خیابانهای فرعی وادی السلام پیچیدیم. از عربی جای مقام را پرسیدم که آدرس مستقیم داد. بعد از آن از ساختمانهای دو – سه طبقه ویران از جنگ سؤال کردم. با همان لهجه عراقی جواب داد: «همه اینها مقابر. هرکی پول بیشتر، مقبره بزرگتر» تازه الان متوجه شدم چرا برخی روی قبرشان گنبد گذاشته اند، برخی ساختمان ساخته اند و برخی سرداب زیر زمینی زده اند. اما چه بی نظم و چه نامرتب است این قبرستان. به گنبد سبزی رسیدیم که تابلو زده بودند: «مقام الامام الصادق و الامام المهدی علیهما السلام.» در سمت مقابل خیابان فلش زده بودند: «مقبره الرّئیس علی الدواری» باروم نمی شد که قبر رئیس علی دلواری هم در وادی السلام باشد. وارد محوطه مقام دو امام شدیم که شامل ساختمان زیر گنبد با دو اتاق دوازده متری که در اولی محراب امام زمان و در اتاق پشتی محراب امام جعفر صادق قرار داشت. جدا از این ساختمان کنار در بالای سه پله، چاهی بود چسبیده به اتاق اِل مانندی مفروش از گلیم پاره و زنی نشسته بر لبه پله ها. دریچه نیم دایره ای نصف چاه را پوشانده بود و روی آن چنان دخیلهای سبز و سرخ بسته بودند که دریچه مشبک فلزی اصلا معلوم نبود. زن خواست از چاه آب بکشد که نخواستیم و خارج شدیم. به اصرار من سمت قبر رئیس علی دلواری رفتیم. برایم به عنوان ایرانی مهم بود که بعد از اینهمه نمادهای عربی که فقط به خاطر مسلمان بودنم زیارتشان کرده بودم ادای احترام به قهرمان مبارزات جنوب برایم مهم بود. پدر و مادرم که از ماجرای قتلهای فراوان وادی السلام کاملاً ترسیده بودند به ناچار دنبال من به سوی مقبره ای آمدند با مرمر سیاه رنگ و گنبد سبز. از میان قبور که راهم را باز می کردم، روی دیوار مقبره ای با رنگ اسپری فلش زده بودند رئیس علی. وقتی رسیدم جا خوردم. قبر رئیس علی دلواری قهرمان مبارزات ضد استعماری جنوب یک قبر کاملاً معمولی بود در سایه مقبره مرمری مردی متمول. ناراحت شدم وقتی دیدم اینهمه دولت ایران خرج بازسازی نمادهای اسلامی می کند اما از سامان دادن به قبر یک قهرمان ملی عاجز است. فاتحه ای خواندم و راه افتادیم سمت بیرون قبرستان.

 

قبر رئیس علی دلواری قهرمان مبارزات مردم بوشهر با انگلیسیهای اشغالگر

 

سکوت وادی السلام، قبور بلند و خلوتی آن فرصت را برای وهابی ها فراهم کرده تا شیعیان، مخصوصاً زوار ایرانی را خفه کنند. برای همین توصیه اکید مدیران کاروان است که زائران تنها به وادی السلام نروند. تا به خیابان برسیم از میان گورهایی عبور کردیم که جای گلوله های درگیری مسلحانه روی دیواره شان مشهود بود. از پس کوچه‌ای به سمت حرم راه افتادیم. کوچه به حدی کثیف بود که عملاً از زباله فرش شده بود و راننده تاکسی هایی که مثل تاکسی های وطنی برای مشتری گرفتن فریاد میزدند: «واحد کربلا واحد» همان «کربلا یه نفر» خودمان. به حرم رسیدیم اما اذان داده بودند و نماز را از دست دادیم. برگشتیم هتل و دیدیم سالار و زهرا گرمازده و بی حال افتاده اند. تا چهار استراحت کردیم. ساعت چهار همه در لابی منتظر بودند برای حرکت به کوفه.

کوفه در روایات و داستانهای دین اسلام جایگاه مهمی دارد. نقل است که آدم ابوالبشر از بهشت در کوفه هبوط کرد و آنجا توبه کرد و بعداز آن طی دویست سال به جده رفت. محل ساخت کشتی نوح و محل ایجاد شدن سیل بزرگ نیزکوفه بوده است. اما بنای شهر کوفه به زمانی برمی‌گردد که عمربن خطاب سعد ابی وقاص را به تصرف ایران فرستاد. بعد از پیروزی اعراب در نبرد اولشان با ایرانیان، رستم فرخزاد از مدائن حرکت کرد و در پنج فرسخی کوفه در محلی به نام قادسیه رودروری سعد قرار گرفت. رستم در جنگ کشته شد و ایرانیان پراکنده شدند. اما چون هنوز جنگ اعراب با پارسیان ساسانی هنوز تمام نشده بود لشکریان در نزدیکی قادسیه پادگان مدوری ساختند که به خاطر شکل هندسی آن به کوفان مشهور شد. بعدها سربازها خانواده‌های خود را به مقرشان آوردند و کوفه کنونی شکل گرفت. نزدیک بلاد مجوسان که هر زمان سر به شورش بر می‌داشتند.

بعدها که قبر امام علی (ع) معلوم شد نجف نسبت به کوفه رونق بیشتری گرفت و آنقدر بزرگ شد که کوفه را هم در میان گرفت. شبیه تهران که ری را در خود گرفت. با ماشین حدود بیست دقیقه تا مسجد کوفه بود. نزدیک مقبره میثم تمار پیاده شدیم. قبر میثم در دست باز سازی بود و بازدید ممکن نبود برای همین به سمت مسجد کوفه به راه افتادیم. قبل از ورود به مسجد کوفه، دوربین را تحویل دادم و وارد شدیم. مسجدی بزرگ به سبک مساجد اهل سنت. محوطه ای مربع شکل با حیاطی در وسط و شبستان و ستونهایی در کنار بنای کنونی مسجد کوفه را یه سعد ابی وقاص نسبت می دهند. مسجد کوفه یکی از چهار مکانی است که در آن نماز کامل است. محل حکومت امام زمان نیز مسجد کوفه خواهد بود. مسجد کوفه مکانی است که حضرت آدم بعد از حبوط در آن به درگاه خداوند تضرع و توبه کرد. ابراهیم نبی در راه اور به حجاز در این مکان توقف کرد و نماز به جای آورد. نوح نبی کشتی اش را در این محل ساخت و سیل بزرگ از اینجا آغاز شد. جبرئیل و حضرت محمد در سفر به معراج در محل مسجد کوفه فرود آمدند و نماز گزاردند. خضر نبی هم در اینجا عبادت نموده است. امام سجاد و امام صادق هم در این محل محراب عبادت داشته اند.

 

مسجد کوفه 

 

قضاوتهای مهم امام علی نیز در مسجد کوفه اتفاق افتاده است. محل هر کدام از موارد فوق الاشاره در مسجد مشخص است و هر کدام آداب و نماز و دعای مخصوص خود را دارد. از درهای مسجد کوفه یکی از درهای شمالی به نام باب الثعبان یا در اژدها از همه مهمتر است. در روایات آمده که امام در مسجد کوفه مشغول موعظه بود که مار بزرگی از در مذکور وارد شد و پای منبر با امام صحبت کرد. امام میز با همان زبان جواب او را داد و مار عظیم از همان راهی که آمده بود باز گشت. وقتی مردم از امام علی شرح واقعه را جویا شدند امام فرمود این مار پسر رئیس جنیان بود که به صورت ماری تمثل کرد. پدر او در حال احتضار است. او آمد تا برای رهبری جنیان بعد از پدرش از من اجازه بگیرد. اینکه جن مذکور همان زعفر جنی است که در کربلا به یاری امام حسین رفت و بعدها آیه اله مرعشی نجفی در مراسم تدفینش حاضر بود یا نه مشخص نیست. از آن زمان آن در خاص به در اژدها معروف شد. زمان تسلط معاویه، برای از بین بردن خاطره این واقعه به دستور او فیلی بر این در گذاشتند و سالها به آن باب الفیل می گفتند تا فیل مرد و نام باب الثعبان دوباره بر زبانها افتاد.

برای انجام اعمال باید به ترتیب در مقامها (محل عبادت یا اتفاق تاریخی که با سنگ مرمر کوچکی مشخص شده) رفت و اعمال را که شامل نماز، تسبیحات حضرت فاطمه و دعای مخصوص است به جا آورد. این مقامها عبارتند از:

مقام ابراهیم نبی

مقام خضر

 دکه القضا: مکانی که حضرت علی قضاوت تاریخی خود را در خصوص مالکیت کودکی بین دو مادر انجام داد. آورده اند روزی دو زن ادعای مادری کودکی داشتند. قضاوت را به علی سپردند و وقتی او دید هر دو بر ادعایشان اصرار می کنند به غلامش قنبر گفت کودک را با شمشیر دو نیم کند و بین دو مادر تقسیم نماید. یکی از مادران دلش برای کودک سوخت و از شکایتش منصرف شد. حضرت علی او را که عاطفه مادری اش بر خودخواهی و شکایتش غلبه داشت محق دانست و فرزند را به او سپرد.

4. بیت الطشت: چند متر آنطرف تر از دکه القضا قرار دارد. روایت شده که دختری در ماندابی تن شست. پس از مدتی شکمش برآمد و برادرانش ظن بردند که او از گناه حامله شده و قصد جانش کردند. دخترک به امام علی پناه برد و اعلام پاکی کرد. علی (ع) قابله ای برای معاینه خبر کرد و قابله بارداری دختر را تأیید کرد. علی گفت تا در محل بیت الطشت، طشتی از لجن گذاشتند و دختر را در آن نشاند. بعد از ساعتی زالوی بزرگی که ظاهراً هنگام شنای دختر در مانداب در رحمش رفته بود از فرج دختر بیرون آمد و پاکی او معلوم شد.

 محل ساختن کشتی نوح جایی است که حوضی در آن ساخته اند و البته اعمالی ندارد. در روایت آمده که حضرت نوح کشتی خود را در آن نقطه ساخته است.

دکه المعراج یا مقام حضرت محمد: در اخبار آمده است که حضرت محمد در راه معراج در کوفه فرود آمده و نماز خوانده است

مقام آدم: که آدم در آن توبه کرد و دعایش اجابت شد.

 مقام جبرئیل

 مقام حضرت زین العابدین که در صحن اصلی مسجد و در نزدیکی محراب مسجد کوفه است.

 مقام نوح نبی که کمی کنار تر از محراب مسجد کوفه است.

 محل نماز شب امام علی که در سمت چپ صحن اصلی مسجد و در شبستان جنوبی واقع است.

 مقام امام صادق(ع) که نزدیکی ورودی مقبره مسلم بن عقیل است.

در صحن اصلی مسجد کوفه، چند متر سمت چپ مقام نوح نبی محراب حضرت علی(ع) است. جایی که او به امامت نماز می ایستاد و بر منبری کنار آن کوفیان را موعظه می کرد و در شبی از شبهای ماه رمضان در آن به ضربه شمشیر ابن ملجم مرادی ریشش به خون سرش خضاب شد. هرچند محراب را ضریح گذاشته اند و محل زیارت عاشقان علی است اما هنوز هم امام جماعت کنار محراب می ایستد و نماز برپا می کند.

نظر میزانی بر آن بود تا همانجایی که کاروان نشسته بود تمام اعمال را انجام دهیم اما مادر نظر متفاوتی داشت و ما به همراه او اعمال هر مقام را در محل آن انجام دادیم و نزدیک غروب بود که به گروه برگشتیم. نزدیک غروب مناجات امیرالمومنین در مسجد کوفه را به جا آوردیم که حال عجیبی داشت. بعد از آن نوبت زیارت قبر مسلم ابن عقیل و مختار ثقفی در جنوب شرقی مسجد و قبر هانی ابن عروه در شمال شرقی رسید و بعد از آن نماز جماعت در صحنی که امام علی نماز گزارده بود و مسجدی که محل حکومت امام مهدی خواهد بود. نمازمان را چنان که اشاره کردم کامل خواندیم و بعد از آن بیرون آمدیم برای بازگشتن به هتل.

تا همه جمع شوند و سمت اتوبوس راه بیفتند از نمای شب مسجد کوفه و مقبره میثم تمار عکس گرفتم. می گویند میثم غلام زنی در قبیله بنی اسد بود که حضرت علی او را خرید و آزاد کرد. میثم به خرما فروشی روی آورد و از ان پس به خرما فروش یا تمار مشهور شد. (تمر در عربی به معنی خرماست.) میثم طَبَق بر سر می گرفت و وقتی مولی خویش را می دید که با شلواری کوتاه و صندلی وصله دار، ذوالفقار را با طنابی از لیفه خرما حمایل کرده و در بازار قدم می زند آنقدر می ایستاد و او را نگاه می کرد تا امامش از دید خارج شود.

روزی علی به نهال خرمایی اشاره کرد و به میثم گفت شقی ترین مردم تو را بر این نخل دار می زند و از آن به بعد میثم و نخل حال و هوایی با هم داشتند. میثم نهال را آب می داد، مراقبت می کرد و همیشه مواظب نهال بود تا نخلی بلند شد. کمی قبل از قیام امام حسین، میثم به جرم حمایت از آل علی دستگیر شد و عبیداله بن زیاد زبان او را بیرون کشید، چشمش را کور کرد و دست و پایش را برید و جنازه مثله اش را بر همان نخل آویزان کرد.

 

میثم تمار

 

متأسفانه فرصتی برای دیدن دارالعماره کوفه و خانه حضرت علی نداشتیم. سوار اتوبوس شدیم و آماده آمدن بودیم که مرد بغل دستی من با پسرش مهدی نیامدند. ریاحی سه بار فاصله مسجد تا اتوبوس را رفت و آمد ولی پیدایشان نکرد. همسرش سریع به تهران تلفن زد و چغلی شوهر را به مادرشوهرش کرد. ناامیدانه سمت هتل راه افتادیم که آنها را نزدیک در پارکینک دیدیم. سوار شدند و برگشتیم هتل. بعد از شام خوابیدیم تا فردا بتوانیم اعمال مسجد سهله را بدون کسالت انجام دهیم.

4 comments:

Anonymous said...

سلام

سفرنامه خوب و حرفه ای نوشته شده...بازگو کردن گوشه گوشه سفر اشتیاق آدم رو واسه دنبال کردنش زیادمیکنه..ایرادش اینه که خرافات زیاد توش گنجانده شده....از مهندس مملکت با این همه مطالعه و شخصی که دنبال مهاجرت به جایی متمدن تر هستش بسیار بعیده بیاد این همه راجع به اژدهای سخن گو صحبت کنه !

از همکلاسیان قدیم !


Unknown said...

سلام دوست قدیمی. کاش اسمت رو هم می گفتی.
البته این مقال جای بحث در خصوص صحت و سقم اجنه و اینها نیست. بیا از نگاه توریستی به قضیه نگاه کنیم. همونطور که می دونی که سفرهای مذهبی هم به نوعی توریسم محسوب میشه. سوال اینه که چرا وقتی افسانه ای حول معبدی قدیمی یا کاخی باستانی شکل می گیره بدون جدی تلقی کردن افسانه بهش گوش میدیم اما در باره داستانهای یه مسجد هزار و چهارصد ساله اینطوری موضعگیری می کنیم؟

یاسی said...

سلام .ایشالا همیشه به زیارت و سیاحت باشی.دلم میخواست تشکر کنم از این سفرنامه.مشتاقم که کامل و دقیق بخونمش.هنوز متاسفانه فرصت نکردم..ممنون

Unknown said...

سلام یاسی عزیز ممنون از محبتت. امیدوارم سرت خلوت بشه و دوباره از مطالبت استفاده کنیم