Thursday, September 06, 2012

سفرنامه عراق- قسمت اول

سه شنبه 14/6/91

ایران

امروز راحت تا دیر وقت خوابیدم. حدود 8:30 بیدار شدم. بعد از صبحانه وسایلی را که لازم داشتم جمع کردم. نگاهی انداختم که وسایل لازم را کامل جمع کرده باشم. لپ تاپ، هارد، شارژر و سیم رابطهای مختلف، سه راهی برق، دفتر یادداشت و خودنویس، دوربین و سه پایه و متعلقات اضافی همه هست. خیالم که راحت شد نشستم پای اینترنت تا ناهار. برنامه را سازمان حج و زیارت از پیش تعیین کرده. از کدام مسیر به مرز برویم. و در عراق در هر نقطه چه کنیم. برنامه توجیهی دیروز برگزار که شد با کار من تداخل داشت و بعد از کار هم رفتم برای دوربین وسایل خریدم. پدر که رفته بود حسابی ترسیده بود. از امنیت گرفته تا وضع بهداشت و خرید و غیره جز بدی چیزی نگفته بودند و کلاً اگر هزینه اش را پرداخت نکرده بودیم پشیمان می شدیم.

برنامه حرکت ساعت 4 عصر از ترمینال غرب بود. مامان مهین و امیرخان (مادر بزرگ و شوهر خاله کوچکم) تا ترمینال همراهیمان کردند. 4:30 حرکت کردیم. قبل از حرکت مرد جوانی بین همه دلستر یخ زده و بیسکوئیت پتی بور پخش کرد. من اشتها نداشتم و هیچکدام را باز نکردم. همان پسر برگشت و برای دور دوم از همه 2هزار تومان بابت بیسکوئیت و دلستر طلب کرد. فکر می کردم پذیرایی کاروان است اما ظاهرا از دستفروشهای ترمینال بود. خوشبختانه هیچ کدام را باز نکرده بودم و توانستم پسش بدهم اما بعضی که تشنه تر بودند و دلستر را باز کرده بودند با نارضایتی پول دادند. من هم متعجب که پسرک که به موقع و طبق آداب شروع به پخش جنس کرد که به راحتی همه فریب خوردند. دستفروش که پیاده شد اتوبوس راه افتاد و پذیرایی خود کاروان توزیع شد. اما ملت مار گزیده برای اطمینان می پرسیدند که باید پول بدهند یا نه.

ترمینال غرب

از عوارضی ساوه که عبور کردیم مدیر کاروان که مداح هم هست باند و بساط سیارش را آورد وسط اتوبوس کنار صندلی من و شروع کرد به ترساندن دوباره از همه چیز. از دستفروشهایی که جیب بری می کنند تا راننده تاکسی هایی که زنها را می دزدند و غذاهای غیر بهداشتی و غیره. خوشبختانه بلندگو خراب است و آقای ریاحی، مداح- مدیر کاروان دست به دامن حنجره مبارک می شود که به اندازه باند کولی، آزار دهنده نیست. از خوش شانسی، توفیق همراهی روحانی را در کاروان نداریم و اوقاتمان از مواعظ ایشان فارغ است. هر چند خسته نیستم اما خوابم می آید و اگر سخنرانی آقای زمانی (پیر مردی که نقش روحانی را بازی می کند و دقیقاً بالای سر من ایستاده) بگذارد چرتی می زنم.

باطری آقای زمانی که تمام می شود مرد میان سالی با سبیل قیطونی و گونه های برجسته که عقب اتوبوس نشسته در موبایلش هوار می زند تا با اقوام خداحافظی کند. هرچند من هد فون در گوش دارم اما از تن صدای بلند او، خدا حافظی اش با ملیحه و حکیمه و ماجرای گم شدن دمپایی حسن قلی را متوجه می شوم. ظاهراً فراموش کرده در یک مکان عمومی مثل اتوبوس چطور صحبت می کنند.

تا همدان خوابیدم. سوز شب همدان بیدارم کرد. اتوبوس ایستاده بود برای نماز و شام و همه در حال پیاده شدن. من هم پیاده شدم و همگی بعد از نماز سر میز شام نشستیم. داخل رستوران بنری از طرف هیأت مدیره کارگزاری زیارت عتبات نصب شده بود که نشان می داد این رستوران یکی از منزلگاههای توقف در مسیر است. شام چلو کباب بود. با حدود ده قاشق برنج، یک سیخ کباب صد در صد سویا و نوشابه گمنامی که مزه خاصی نداشت.

همدان- کرمانشاه

پدر روی صندلی خوابش نبرد کف  اتوبوس روی زیرانداز خوابید!ء

بعد از شام سوار اتوبوس شدیم به سمت کرمانشاه. صدای خانمهای ردیف بغل که از تهیه مربای بادمجان!! و ترشی سه پستون!! صحبت می کردند در گوشم بود که خوابم برد تا ساعت 1:30 بامداد که در مسجدی اطراف کرمانشاه توقف کردیم برای قضای حاجت و هواخوری. آن وقت شب پسری منقل و سیخ بساط کرده بود و روده کبابی می فروخت به سیخی هزار تومان. خواستیم نفری یک سیخ بخوریم که پلیس آمد و بساطش را جمع کرد. سوار شدیم. اتوبوس راه افتاد و ذهن مرا کشور عراق پر کرد. مملکتی جنگ زده و محروم و البته با دیدنیهای باستانی بسیار. شهر باستانی اور که وصفش در گیلگمش آمده، شهر آشور، شهر ابراهیم نبی و کاخ نمرود، منطقه سومر بین بصره تا نجف، معابد و چغازنبیلهای متعدد بین رودهای دجله و فرات در حله، بعقوبه، کربلا و بغداد.

برای کلمه عراق و وجه تسمیه این کشور نظریات زیادی وجود دارد. اول اینکه عراق به معنی سرزمین هموار و بی پستی و بلندی است. دوم اینکه عراق و عرق و عروق به معنی رگ و ریشه و از یک خانواده اند. عراق به معنی سرزمین ریشه ادیان است. چون ابراهیم، نوح، صالح، هود و برخی دیگر از انبیا در عراق مدفون اند. نظریه سوم مبنی بر این است که عراق تلفظ عربی اسم اراک است به معنی سرزمین سرسبز. به خاطر وجود رودهای دجله و فرات، نخلستانها و باغهای زیادی در اطراف آنها وجود داشته و رشد تمدنهای متعدد از شمال تا جنوب اطراف این دو رود دلیل این مطلب است. آشور، بابل و سومر همگی تمدنهایی بودند که در همسایگی تمدن مادها و ایلامیها در ایران کنونی سنگ بنای تمدن بشری را در سرزمینی سرسبز میان دو رود پر آب گذاشته اند. هرچند تا قبل از این عراق دومین صادر کننده نفت و اولین صادر کننده خرمای دنیا بوده و بزرگترین نخلستانها در عراق روئیده اند اما این سرزمین کودتا خیز و بی ثبات پس از جنگهای اول و دوم خلیج فارس دیگر آن عراق گذشته نیست و چیزی جز بیابان از آن باقی نمانده.

عراق تا زمان جنگ جهانی اول تحت سیطره عثمانی بوده. بعد از فروپاشی عثمانی و تقسیم آن بین فرانسه و انگلیس، مردی سعودی به نام ملک فیصل حاکم عراق می شود. بعد از او برادرش فیصل دوم زمام امور عراق را در دست می گیرد. اما یک عراقی اصیل که نامش را به یاد ندارم کودتا کرده و فیصل را می کشد و جمهوری اعلام می کند و خودش رئیس جمهور می گردد. بعد عبدالکریم قاسم علیه او کودتا می کند و رئیس جمهور می شود. بعد از او نوبت حسن البکر است که با کودتای دیگری جایگزین قاسم شود. اواخر دهه 70 میلادی و 50 شمسی هم رئیس استخبارات(سازمان اطلاعاتی امنیتی عراق) دولت بکر علیه او کودتا می کند که با اقدام صدام حسین معاون بکر، کودتا در نطفه خفه می شود. اما صدام حسین جو سیاسی را در حزب بعث (بعث یعنی دست نشانده) طوری علیه حسن البکر سم پاشی می کند که او به نفع معاونش استعفا می دهد و صدام حسین رئیس جمهور عراق می شود...

همین مطالب در سرم دور می زد که پلکم سنگین شد و خوابم برد.

No comments: