Friday, September 14, 2012

سفرنامه عراق-قسمت دوم

چهار شنبه 15/6/91

مرز مهران

ساعت 5:30 صبح بود که به مهران رسیدیم. وسایل را در اتوبوس گذاشتیم و خودمان پیاده شدیم. سازمان حج و زیارت بعضی از خانه های مهران را سروسامان داده و برای استراحتی چند ساعته آماده کرده. خانمها در یک خانه و آقایان در خانه ای دیگر. محل ساده ایست. یک حیاط بیست و چند متری، سه توالت و دوشیر برای وضو گرفتن و صورت شستن. ساختمان هم شامل یک هال به وسعت حیاط و یک اتاق 9 متری است. نماز را که خواندیم از گوشه اتاق بالش و پتو برداشتیم برای خواب. اصلا خوابم نبرد اما پدر و سالار (تازه داماد) خوب خوابید. عمیق و با خروپف. حدود 6:30 بیدار شدیم برای صبحانه. چای، نان محلی و پنیر به علاوه ساندیس پرتقال. نان و پنیر محلی بیشتر مزه کرد تا ساندیسی که هیچ مزه ای نداشت. بعد از صبحانه از خانه بیرون آمدیم و نیم ساعتی منتظر اتوبوس شدیم. یک سری از اعراب دور و بر کنار خیابان و پیاده روها روی زمین و کنار جدول خوابیده بودند. خواستم از اعراب، و منظره های خیابان عکس بگیرم اما ترسیدم حساسیت نشان بدهند و اعصاب خردی درست شود. با ترس و لرز دوتا عکس با موبایلم گرفتم. پیرمردهایی که با لباس نیمه کردی نیمه عربی در شهر می چر خیدند و گاری می کشیدند سوژه های عالی ای بودند که چون دوربین را از ترس بیرون نیاوردم از دستشان دادم. گاری سبزی، گاری کپسول گاز، گاری کتاب! و جالب اینکه همه هم آن وقت صبح بیدار و مشغول کار. ظاهراً مهران شهرداری درست و درمان ندارد چون کارگرهای شهرداری همه لباس شخصی ایلامی به تن دارند. کتانی، شلوار کردی، پیراهن کردی و چفیه عربی که به روش خاصی دور سرشان گره می زنند. متأسفانه هموطنان زائر هم بدون رعایت بهداشت هرجا می نشینند می خورند و می ریزند و نیروی انسانی موجود در مهران هم جواب رفت و روب اینهمه ریخت و پاش را نمی دهد. پدر از کثیفی گلایه کرد و قیاسی کرد بین مهران و کیش که به نظر من قیاس مع الفارقی بود. در جوابش گفتم فرهنگ مسافرانی را که از مهران می گذرند با آنها که از کیش می گذرند مقایسه کند کمی به نوع رفتارشان دقت کند متوجه چرایی این تفاوت می شود. خود من از این اختلاف اقتصادی به فکر فرو رفتم. جایی مثل تهران، کیش یا اصفهان و جای دیگری مثل عسلویه یا مهران.

اتوبوس از پارکینگ آمد و سوار شدیم. تا مرز 10 دقیقه راه بود و طی راه تریلی هایی متعددی از کالا به سمت عراق، کنار جاده منتظر بودند و البته اتوبوسهای مختلف از همه جای ایران که زائرین را به مرز می بردند. بار تریلی ها تقریباً همه چیز بود. از گوجه فرنگیهای مرغوب و پیازی که در بازارهای تهران دوبرابر قیمت فروخته می شود تا سیمان و پراید و پژو. ماشینهایی که تریلیهای خودرو بر به عراق می برند زرد است. تقریباً همه کسانی که دیده اند از رنگ آن بدشان آمده. زرد اسهالی! سپر و چراغ ندارند و ظاهراً تکنولوژی عراق فعلاً در حد مونتاژ چراغ و سپر روی بدنه پراید است.

در پایانه مرزی پیاده شدیم و وسایل را هم از اتوبوس آوردیم. بعد از مرز با اتوبوسهای عراقی مسیر را ادامه می دهیم. پایانه مرزی ایران معمولی است. سازمان حج و زیارت هماهنگیهای لازم را قبلاً انجام داده. برای همین در کمتر از یک ربع عبور می کنیم و وسایل بار گاری می شوند. اینجا تازه متوجه می شوم که چرا در مهران گاری زیاد است. خود من حداقل بعد از دهه هفتاد در تهران گاری دستی جز در بازار بزرگ ندیده ام. اما اینجا چنان که اشاره کردم انواع و اقسام آن برای بسیاری از مقاصد استفاده می شود. در مهران گاریچی بودن یه شغل عرف است. حتی اسم پیمانکاری که در مرز وسایل را جابجا می کند پیمانکاری گاریچی است. واقعاً اسم «گاریچی» در نام هردو پیمانکار حمل وسایل زائرین وجود داشت و پشت پیراهن کارگرها نوشته شده بود.

وسایل بار گاری شد و به سمت دیگری پیچید و ما هم به سمت مرزبانی عراق و ایستگاه کنترل پاسپورت. بعد از دیدن رنگ تاکسی های سفارشی عراقی که بار تریلی های ایران بود با دیدن لباس سربازهای عراقی بیشترمتوجه بد سلیقگی عراقیها در انتخاب رنگ شدم. طی زمان معطلی برای مهر شدن پاسپورت به طرز لباس پوشیدن سربازهای عراقی دقت کردم. خیلی شلخته لباس پوشیده بودند. پلیس عراق لباس استتار سرمه ای - خاکستری چرک به تن میکند با کلاه کج سیاه یا زرشکی، ماموران وزارت کشور هم لباس خاکی رنگ با کلاه کج سیاه رنگ. شلوارشان هم دوتا پلیسه دارد! باجه کنترل پاسپورت یک چهارچوب پنجاه در پنجاه است که با بی سلیقگی در دیوار ایجاد شده و همه از همانجا پاسپورت را برای کنترل و مهر زدن تحویل می دهند. بعد از این تشریفات به سمت اتوبوس عراقی هدایت شدیم. اتوبوسی که هنوز برچسبهای «تحویل نهایی» و «ضد یخ دارد» شرکت ایران خودرو روی آن بود. در فاصله تشریفات گذرنامه ساک و چمدانها بار اتوبوس شده بود. سوار شدیم و راه افتادیم. در مرز تعداد زیادی اتوبوس کامیونهای عراقی دیده می شد که بعداً در شهر هم مثل آنها در خیابانها می چرخید. کهنه، فرسوده و خسته. انگار در چند کشور دست به دست شده باشد تا به سیستم ترابری عراق رسیده باشند. در راه از مرز تا کوت جز بیابان چیزی نبود. از معدود روستایی اگر می گذشتیم تخلستانهای خشکیده بود و تاکسی های زرد رنگ چینی، امریکایی یا ایرانی. سمند، پرو 405 و پرشیا تاکسی و شخصی هایی است که در عراق فراوان است. در کنار آن ماشینهایی مثل شورولت، فورد و کیا هم در سیستم تاکسی رانی و بین ماشینهای شخصی دیده می شود. تویوتای های لوکس و فورد دو دیفرانسیل هم متداولترین خودروهای شاسی بلند عراقی است.

کنار جاده لاشه ماشینهای بمب گذاری شده فراوان دیده می شد. و هنوز روی بعضی ساختمانها جای گلوله ترمیم نشده بود. پستهای ایست و بازرسی ارتش و پلیس مستقل از هم و به فاصله نزدیک بنا شده. هرچند امریکائیها دیگر حضور ندارند اما لباس سازمانی ارتش عراق و آرایش معماری بعضی پایگاههای نظامی رد پای خوبی از ارتش امریکاست. ماشینهای همر، تیربارهای ام-60، تفنگ ام- 16 و سبدهای فولادی با پاکتهای پارچه ای که داخلشان را خاک نرم پر کرده اند، تفکر نظامی امریکایی را همه جا فریاد می کند. ارتش عراق لباس خاکی رنگ اما متفاوت با وزارت کشور (وزارت داخله) می پوشند. اسلحه سازمانی پلیس کلاشینکف و ماشینشان هم انواع فورد هست. سلاح سازمانی ارتش ام-16 و ماشین سازمانیشان همر است که زیاد دیده می شود.

ساعت 10:30 به وقت عراق و 12 به وقت ایران به کوت رسیدیم. آنجا بود که متوجه شدم کاروان ما به همراه پنج کاروان دیگر و با اسکورت مسلح عراق حرکت می کند. در کوت به اندازه یک صورت شستن و قضای حاجت توقف کردیم و همزمان نهار بار اتوبوس شد. بعد از سوار شدن غذا تقسیم شد. خوراک آماده مرغ، نوشابه ای به اندازه رانی به نام کریستال، و نان عراقی که ضخیم، لوزی شکل و به اندازه یک کف دست بود. شهر ها و دهات اطراف بیشتر مخروبه، بیابانی و جنگ زده بودند. کنار جاد لاشه خودرو های بمب گذاری شده به راحتی مشهود بود. هرچند به سفارش مدیر کاروان باید پرده ها کشیده می بود اما کنجکاوی اجازه نداد بیرون را نگاه نکنم و گهگاه عکس نگیرم. از کوت تا نجف دوساعت راه است.

اینطور که منقول است نجف در اصل کوهی بوده که در زمان طوفان نوح، فرزندش یافِث از فرمان پدر سرپیچی کرد و برای در امان ماندن از سیل بالای کوهی شتافت. خداوند آن کوه را منهدم کرد و بعد از فرونشستن طوفان جای آن کوه هور و نیزار پدید آمد. بعد از مدتی آب هور خشک شد اما همچنان نیزار ماند. بر اساس این داستان ریشه نجف، نِی جَف یعنی نیزار بی آب است که بعدها به شکل نجف در آمده است. قائلین به این قول، دریاچه بحر نجف را در نزدیک این شهر دلیل گفته خود می دانند.

ساعت 2:30 به نجف رسیدیم. با ورود به منطقه امن یا «سیطره» از ما خواسته شد که حتماً پرده ها را کنار بزنیم. آقای میزانی شروع کرد به ذکر مصیبت و من همچنان در تماشای شهری بودم که محل زندگی، تحصیل، تدریس یا مدفن اکثر علمای اسلامی است. علامه حلی، علامه طباطبایی، علامه امینی، آیت اله بروجردی، آیت اله بهجت، آیت اله سید علی قاضی، شیخ انصاری، شیخ عباس قمی (مؤلف مفاتیح الجنان) همه قسمتی از عمر خود را در این شهر سپری کرده اند. حوزه علمیه نجف هم شانه به شانه حوزه قم و گاهی جلوتر از آن شیعیان را رهبری کرده است.

به هتل الخیر رسیدیم اولین چیزی که توجهم را جلب کرد همری بود که جلوی هتل نگهبانی میداد. داخل لابی نشستیم. تلوزیون «کانال ام بی سی» پخش می کرد. تا کلید اتاقها را بیاورند و مدیر کاروان لیست نفرات را با اتاقها جور کند مردی از بعثه آمد و کمی در باره عراق، وضع فرهنگی مردم، خرید و اینجور چیزها توضیح داد. در عراق برق دولتی 8 ساعت در روز هر دو - سه ساعت در میان وصل می شود و بقیه روز هتلها از موتور برق استفاده می کنند. وضع امنیت هم خوب نیست و تانک جلوی در هتل (همر را می‌گفت) دلیل همین مطلب است. تأکید کرد تاکسی سوار نشویم، خانمها بعد از غروب بیرون نباشند مواظب دستفروشها باشیم و مطالب تکراری دیگر. در انتها هم نتیجه گرفت که قدر امنیت، رفاه و آسایش را باید دانست و دست بوس حکومت بود. خلاصه روضه عراق را خواند تا منت ایران را بر سرمان بگذارد. کلید را گرفتیم و به اتاق رفتیم. طبقه دوم. تابلوی سوئیت دارد اما مجموعه ای از یک اتاق با دو تخت (نه دوتخته) رو به خیابان، یک هال مشترک و یک اتاق با سه تخت (نه سه تخته) است که در هر اتاق سرویس و یخچال و ... تکمیل است. غذا را زیر زمین سرو می کنند و البته از آشپزخانه مرکزی بعثه در نجف می آید و در هتلهای محل اقامت زائران توزیع می شود.

بعد از استقرار در هتل قرار شد ساعت 5 عصر همه در لابی جمع شوند و به زیارت حضرت امیر المومنین برویم. ساعت 5 همه به شوق زیارت حضرت علی عیله السلام در لابی جمع شدند. فندق الخیر در انتهای خیابانی است که بعد از سیصد متر به باب القبله حرم حضرت امیر می رسد. از همان اول خیابان گنبد و رواق آقا علی ابن ابی طالب پیداست. البته بار اول نزدیک هتل که آقای ریاحی در حال توضیح بود اشاره به پنجره های سمت چپ اتوبوس کرد که از آن گنبد و گلدسته های حرم مشخص بود. مادر که از زمان گذشتن از مرز با دیدن هر عکسی از ضریح عتبات منقلب می شد کنترل از کف داد. اما موقع رفتن به سمت حرم حضرت علی هیچکس نبود که بتواند چشم از گنبد بردارد. اول خیابان بازرسی خیلی شل و ظاهری شدیم. کنار خیایان تا حرم هر دو طرف مغازه های اغذیه، پارچه، اسباب بازی و ... و وسط خیابان هم دستفروشها به جلب مشتری برای چفیه، دشداشه، تسبیح، پارچه سبز و ... ورودی صحن حضرت علی (ع) یک بازرسی دیگر شدیم. برای رفتن به صحن اصلی و محوطه حرم علاوه بر کفش، باید موبایل، دوربین یا هر چیز دیگری را تحویل داد. چیزی نیاورد بودم و بلا فاصله وارد حرم آقا شدم. صحن بیرونی حضرت علی نواری به پهنای 10 متر است که البته جزء بنا محسوب نمی شود. بنای حرم و صحن امام علی از جایی است که موبایلها و کفشها تحویل می شود و از آنجا پا برهنه وارد می شویم. همه در قسمتی از صحن در سمت چپ ایوان طلا نشستیم و آقای میزانی توضیح داد.

محوطه مدفن حضرت علی محل دفن حضرت آدم و حضرت نوح هم هست. منقول است بعد از شهادت حضرت علی، به وصیت او حسنین دو سمت عقبی تابوت را گرفتند و دو سر جلوی تابوت خود بلند شد و به راه افتاد. گفته شده از کوفه تا نی زارهای نجف که حدوداً ده کیلومتر می شود تابوت به همین صورت آمد. بعضی معتقدند جلوی تابوت بر دوش جبرئیل و میکائیل بوده است. در نی زارهای نجف جایی جلوی تابوت پایین آمد و حسنین هم تابوت را به زمین گذاشتند و مشغول حفاری شدند تا به سنگ سفیدی رسیدند که بر آن به خط سریانی نوشته شده بود: این قبر توسط نوح هفتصد سال قبل از طوفان برای وصی خدا علی ابن ابیطالب حفر شده است. از مدفن حضرت علی تا نود سال همه بی خبر بودند تا زمانی که امام صادق علیه السلام مکان آن را به برخی خواص نشان داد. سالها بعد هارون وقت شکار، متوجه می شود که وقتی آهوان در فراز تپه ای پناه می گیرند سگهای شکاری تعقیبشان نمی کنند. با مراجعه به محل، مدفن امام علی معلوم می گردد. بعدها یکی از ارادتمندان با هزینه شخصی برای مضجع امام قبه می سازد. عضدالدوله دیلمی بارگاه اولیه حرم امام علی را بنا می کند و خود در همان محوطه مدفون است. در زمان صفویه و با نظارت شیخ بهایی بنای فعلی ساخته می شود. نادر شاه طی ماجرایی کرامتی از امام علی مشاهده می کند و دستور می دهد گنبد، گلدسته ها و ایوان اصلی حرم امام علی را مطلا کنند.

کمی پس از آن شیعیان هند و چین برای مضجع امام علی ضریحی سفارش می دهند که هنوز بر مدفن آن حضرت قرار دارد. ایوان امام علی به سمت شرق و در راستای بازار نجف است. بازار نجف به بلندی یک خیابان و چند فرعی است. پهنای صحن اطراف حرم بیش از چهل متر نیست و بعد از آن بلا فاصله وارد محوطه اصلی حرم و ضریح می شویم که از در ایوان طلا تا ضریح حدود بیست متر فاصله است. بطوری که اگر حرم خلوط باشد از انتهای بازار نجف ضریح حضرت علی معلوم است. (شخصاً بعد از نماز صبح از انتهای بازار ضریح حضرت را دیدم) دری که از بازار به ایوان طلا باز می شود باب الساعة نام دارد و ضلع شرقی حرم مطهر است.

بعد از توضیحات آقای زمانی از صحن اصلی وارد حرم شدیم. شنیده بودم که فضای حرم امام علی (ع) فضای خاصی است منحصر به هر کس. چنین حسی را تجربه کردم. حس قابل توصیفی نیست و باید شخصاً تجربه کرد. شاید وسعت حرم امام علی (ع) با حرم حضرت عبدالعظیم قابل مقایسه باشد اما در همان فضای کوچک جوی بر اعمال و عبادات حاکم است که در هیچ کجا مانندی ندارد. سعی همه زائران بر آن است که نمازهای یومیه را به جماعت در صحن امام علی (ع) به جا بیاورند و بزرگی صحن به اندازه ایست که با یک امام نماز گزارده می شود.

بعد از زیارت و انجام اعمال خاص حرم برای شام به هتل برگشتیم. مادر که حالش همچنان منقلب بود برای سحر و حضور در حرم، مهیای استراحت شد و من مشغول نوشتن سفرنامه و فرستادن بعضی عکسها به اینترنت شدم. برایم جای تعجب داشت که هتلی در شهر مخربه کشوری جنگ زده اینترنتی به مراتب با کیفیت تر از ایران دارد که مدعی هزار ادعای هزاران ساله است. تا چند سطری سفرنامه بنویسم و چرخی در اینترنت بزنم نیمه شب شد. مادر بیدار شد و سالار و زهرا و پدر را هم بیدار کرد و همه با هم به حرم رفتند. من هم بعد از ساعتی کار، ساعت موبایل را روی سه صبح میزان کردم و خوابیدم.

No comments: