حال و هوا
از واژه «حال و هوا» چیزایی خونده و شنیده بودم. اما ظهر عاشورا دور نرده های خیمه کربلایی ها در چهارراه گلوبندک صحنهای را داخل کادر دوربینم ثبت کردم که هر موقع دیدمش اشکم جاری شده. ببینید در عکس اول در صورت این انسان (نه زن یا مرد، انسان)عشقی موج میزند.(ابروها مخصوصاً) این عشق در عکسهای بعدی تبدیل به بغض و اشک میشود. لطافت و نرمی این تحول حسی من را یاد این نوای محلی میندازه که تکنواز با دوتارش میزند و می خواند:ء
«غمت در نهانخانه دل نشیند به نازی که لیلی به محمل نشیند»
عکس عجیبی است و او در «حال و هوای» عاشورایی خود است. عجب «حال و هوا»یی دارد این انسان؛ به حالش غبطه می خورم… دوباره اشکم…ء
No comments:
Post a Comment