Saturday, October 25, 2008

اکسیر

اکسیر




بریخت کژدم زلفت به دل پریشانی
‏ بکرد علم و یقینم تمام نادانی
چو شهد بود غم عشق و زهر نبود
‏ شده است هر رگ من پر ز آب حیوانی
هماره بوی تو و وصل توست در دل من
‏ همی بسوزم از عشقت چو شمع سوزانی‏
از آن شبی که نگاهت به صید من آمد
‏ به دام راغبم و در فرار از آسانی
اسیر زلف کمندت شده است قلب حزین
‏ به خون نشسته ز جورت چنان که می دانی
چو در کشاکش دل حلقه رسن شد تنگ
‏گرفت جانب تسلیم و گشت قربانی
شبی چراغ دل از تاب طره ات آویخت
‏به آتشش شده پر نور راه ظلمانی
نمی رسد خبر از کوی تو به جانب من
‏قرین عقرب زلف تو ماه پیشانی
شراب بی ثمر است و نبید بیهوده
‏خمار لعل توام غرقه ام به حیرانی
کمان و چشم و قد و قامت تو دل بیند
‏مکن هدر به تخیل خیال انسانی


19/5/87‏
گیشا - فرودگاه - خانه‏

No comments: