Monday, November 12, 2007

ته خود نویس


اسم اینا رو گذاشتم ته خود نویس. چون کوتاهند ولی انصافاً قشنگند.



دهان چشم

یه موقع هست که فواره احساس تو سینه ات باز میشه. خیلی شدید طوری که حاضری براش بمیری.‏
یه موقعی دوست داری او را طوری در آغوش بکشی که پوست و استخوان بدرد و با هم یکی بشید.‏
اما یه موقعی هست که سرشار از احساسی هستی که واژه ای براش نداری؛ وقتی لغت کم میاد چشمها ‏لب باز می کنند.‏



درد نوشتن

امروز کلی چیز برای نوشتن به ذهنم رسید. دفترم تو کیفم بود اما قلم نداشتم. خیلی اذیت شدم. تازه ‏فهمیدم بی قلمی هم بد دردیه.‏



کفشها

هر سو رفتم، گِلهای تفکر گامهایم را تمأنینۀ تأمل داد.‏
همیشه به خاطر کفشهای گلی ام ملامت شدم.‏

No comments: