رنگ کهربایی
می نشینم و هنوز در را نبسته ام که خودش هم می نشیند داخل. به همه سلام گرمی می کند و جواب گرمی به ضمیمه صبح به خیر می شنود و سوئیچ استارت را می چرخاند. من این وسط متعجب از اینکه هنوز آدمهای شاد و پرانرژی وجود دارند و استثنائا همه در یک تاکسی جمع شده اند. ماشین که روشن می شود درها بسته است و صدای بم آشنایی می خواند:
«هوای عشق تازه نیس تو رگهام
تن نمیدم به رنگ کهربایی»
و من فارغ از بگو بخندهای راننده و مسافران فکری می شوم که رنگ کهربایی چه رنگی است.
صبح چهارشنبه 18 اردیبهشت 92
No comments:
Post a Comment