تنگه فنی
همانطور که چشمش به نقطه یکتایی جاده در افق خیره بود حبه قندی بالا انداخت و بعد فوت ملایمی، چای را هورت کشید. پارکابی فرمان نرم تریلی را گرفته بود و فنرهای صندلی هیکلش را در دست انداز بالا پایین میکرد. نیش جاده که در شکم افق چرخید چشم تنگ کرد تا خاطره های دور را واضح ببیند.
- «جلو تر بعد پیچ تنگه فنیه. حُسِن ده تن خدا بیامرز همونجا تموم کرد»
- «بعد تنگه اوسّا؟ قیچی کرد؟»
- «نه بچه، پارکابیش تعریف می کرد بعد تنگه فنی یهو زد رو ترمز و شُرو کرد بوق زدن. گفته اوسا چرا بوق بیخود می زنی؟ حُسِن گفته بچه مگه کوری؟ نمیبینی پیره مرده رو وسط جاده؟ چند تا بوق زد و هوار کشید بروکنار نفله... بری زیر دَ تن شَص تا صاحاب پیدا می کنی گفته اوسا کسی نیس وسط جاده.. حُسِن گفته این پیر مرده دسّ خره وسط راه؟ همینو گفته و پریده پایین. پاش که رسیده به جاده در جا تموم کرده. از اون وَخ به بعد دیگه شاگردش هم پا تو جاده نذاشته»
- «اوسّا یَنی چی؟ رفته پیره مرده رو ببر کنار جاده مرده؟ گرفتی مارو؟»
- «نمیفهمی بچه هَنو، جاده افسون داره، طلسمش میگیردِت اگه مرد جاده نباشی. هرکی پشت فرمون بشینه که شب شیکن و راننده بیابون نیس. حالا این دفه که برگشتی برو قهوه خونه از زبون خود علی دیشلمه بپرس »
- «اوسا، علی دیشلمه پارکابی حُسِن ده تن بوده؟ نمیاد بهش اصن»
- «همون چُس مثقال بچه از صدای ماشین میفهمه کجاش عیب کرده؛ فنی ماشین سنگینو فوت آبه»
قلپ آخر چایی رو که بالا می رفت حرفشون ته کشیده بود و آسفالت تنگه فنی عاج لاستیکها را میخورد.
بعد تنگه پارکابی زد روی ترمز و شروع کرد بوق زدن. « برو کنار نفله بری زیر هیژده چرخ شصت تا صاحاب پیدا می کنی» حرفش تمام نشده بود که دست برد سمت در. اوسا آمد مچش را بگیرد اما او با جست چالاکی بد و بیراه گویان از کله اسب پایین پرید. اوسا که سرک کشید نفلهی پارکابی کف جاده خلوتی افتاده بود که تیزی انحنای پیچش در دوردستها به شکم افق فرو می رفت.
عصر 28/11/91
1 comment:
سلام . اول تبریک میگم این سال نو رو به شما .امیدوارم سالی خوش نویس و پر برکت داشته باشی.داستانهای شما همیشه منو متحیر کرده.در آخر قصه و فقط زمانی میفهمی که تا آخر بخونیش.یک نفس خوندم و لذت بردم.هر چند اشک آدم میمونه که بیاد پایین یا نه...مرسی
Post a Comment