Friday, July 18, 2008

غریبه ها


غریبه ها

اسفند ماه بود و ننه سرما آخرین نفسهای سردش را درون شهر می فرستاد که او به محل کار جدیدش رسید. مقنعه سیاهی که روی پیشانی و چانه اش آمده بود، صورتش رو گردتر و چینهای دور چشمش را عمیقتر نشان می داد. بساط محقر کبریت و شکلات را از زیر چادرش درآورد و روی گرانیتهای طرح دار سیاه و خاکستری ورودی متروی شهید بهشتی پهن کرد. دم در خروجی ایستگاهی که با کمترین پول ممکن او را هر چه بیشتر از خانه و محله اش دور می کرد تا بساطش مایه آبرو نشود. چادر بور و رنگ رفته اش را دور هیکل گردش پیچیده و دنباله اش رو زیر بغلش زد. با حرکتی به طول یک آه بلند و سفید در سرمای آخر سال پشت بساطش روی سکو نشست.
چیزی نمی گفت. فقط با نگاهش از مردم می خواست که چیزی از بساط محقرش انتخاب کنند. بساطی که به راحتی زیر چادرش پنهان می شد تا از دروازه های الکترونیکی مترو بگذرد بدون اینکه مزاحمتی ایجاد شود.
هر چند دقیقه مثل وقتی که آب در لانه مورچه بریزند یا در سوراخ کندو انگشت کنند، آدمها از تاریکی زیر زمین، از دالانهای پر پیچ و خم مترو بالا می آمدند و بی تفاوت به بساطش به سمت هیاهوی شهر هجوم می آوردند.
آخر جمعیت میان تک و توک آدمهایی که بی تفاوت به همه چیز عقب سر لشکر عجول و آسیمه سر، پله های مترو را سلانه سلانه بالا می آمدند نگاهش رو پسری متوقف شد. در حال و هوای خود بود و با تأنی ای آشنا در گامها، آرام و بی تفاوت به اطراف از پله ها بالا می آمد.
یاد پسر خودش افتاد که با همان تأنی ولی با شوق خاصی از پله های ایستگاه راه آهن بالا رفت. یاد زمانی افتاد که جعبه چوبی ای رو با همان تأنی از آمبولانس پایین گذاشتند و او صورت متلاشی پسرش را از پشت پلاستیک ضخیمی که دورش پیچیده بودند تشخیص داد. خون میان موی کوتاه و ریش بلندش لخته شده بود و با چشمانی نیمه باز و دهانی باز از تماشای ابدیت در حیرت بود. خون صورتش شانه و سینه لباس خاکی اش رو تیره و خیس کرده بود. خونابه نارنجی رنگی لابلای پلاستیک عرق کرده بود و لخته خونها زیر جلد پلاستیکی عکسی که به سینه اش بود ریش سفید و صورت خندان امام خمینی رو قرمز کرده بودند.
پسر که در هوای خودش بی تفاوت از کنار بساط پیرزن می گذشت باد بارانی بلندش را به صورت پیرزن کوبید و او با چادر بور و رنگ رفته اش اشکش را پاک کرد و دوباره به امید مشتری به تاریکی پایین پله ها خیره شد.

2 comments:

Anonymous said...

ممنون. منابع در پست های قبلی ذکر شده، به هر حال برای اطلاع شما میتونم فرهنگ نماد های بصری از جی. سی . کوپر روبهتون معرفی کنم

Anonymous said...

عالی بود مثل همیشه