بعضی موقعها آدم از ابراز لطف دوستان و اطرافیان تعجب می کنه. اصولا ما پسرها در باره ابراز احساساتمون زیاد صریح نسیتیم و البته که این کاملا طبیعیه اما من وقتی به نوشته ای مثل این بر خوردم اول غافلگیرر شدم اما وقتی به سابقه رفاقتم با وحید بیشتر فکر کردم تشابهات زیادی بین خودم و اون پیدا کردم که نشانه عمق صمیمیت ما نسبت به هم بود. امیدوارم هرجا که هست موفق و پیروز باشه.
به نامش و یاریش
گهگاه فکر می کنم در مسیر زندگی تصادفهای کوری اتفاق می افتد که به زندگی جانی دوباره می بخشد و پیمودن مسیر را ساده تر و چه بسا دلپذیرتر می کند. اتفاقهایی چنان امکان پذیر که به تعجبت وامی دارد و به بازنگری در خویشتن که چگونه می توانستی از حادث شدن آن اجتناب کنی. چیزی به مانند گل سرخ شازده کوچولو که هوای اخترکش را معطر کرده و ستاره ها را برای او تماشایی ساخته بود یا چیزی چون چاه کویری که کویر را دلپذیر کرده بود.
و اما این مقدمه چینی از چه روست؟ آشنایی من با مهندس یعقوبی به سالهای دانشجویی باز می گردد. یادش به خیر و جستجوی فرصتی برای همکاری در نشریه ای و سایتی که هریک به گونه ای و دلایلی از دست رفت. حال پس از سالهایی که از آن موضوع می گذرد، تصادف کور مسیر زندگی را به سوی همکار شدن ما پیش برد؛ آنهم در یک محیط صنعتی، در یک کارخانه. و آنچه تحمل زمختی صنعت و تحمل ناشدنیهای آن را از این سان دلپذیر کرده است وجود مهندس یعقوبی است. درست همانند گل سرخ شازده کوچولو و چاه کویری.
24/فروردین/1387
ناچیز
وحید.م.
2 comments:
Aziz. Chand ta qalat typi dashti.
Dar barabar e tondar mi istand
khaneh ra roushan mikonand ?!!!!!!
va mimirand.
Post a Comment