سوار
نور سرخ شفق از چهار چوب چوبی پنجره به داخل می پاشید و هنوز آنقدر قوت داشت که به چراغ حاجت نباشد. بوی جا افتادگی غذا از مطبخ بالا می آمد و مهتابی را تشنه پهن شدن سفره مــــــی کرد. دختر تکه پارچه ای را برداشت و به سمت چهارچوب چوبی رنگ پریده رفت تا در نور سرخ شفق با آخرین کوکها شکاف عمیق لباس را رفو کند.
صدای گنگ مطرب دوره گرد از دور نزدیک می شد.
گاهی نسیم موهای سیاه و صاف دختر را از روی صورتش روی شانه مخالف مـــــــی انداخت و او با انگشتان بلند و ظریفش این پرده نخ نما را از جلوی چشمانش کنار می زند. نیم نگاهی هم به کوچه نیمه تاریک داشت که نور سرخ شفق روی دیوارهای رسی سرخ رنگش اضطراب پیچ و خمهای شهر را مضاعف می کرد.
دو، سه خانه دورتر تکرار طاق ضربیهای گنبدی رسی رنگ با سوراخهای گرد و سیاه رویشان مانند دلهای داغ خورده روی تاریکی رازآلود کوچه را پوشانده بود و ستون های کج نور خونرنگ انتهای روز از میان داغ دلها، کورسوی سرخ امید را در تاریکی کوچه سرپوشیده تا دوردستهای خاطره پژواک می داد.
صدای مطرب دوره گرد کمی واضحتر می خواند.
تکرار سم ضربه اسبی با طنین بمش، زیر طاق ضربیهای گنبدی واضحتر می شد و ستونهای کج نور تصویر سواری را به توالی تاریک و روشن می کرد. سوار از تاریکی طاقدار کوچه به میان دیوارهای سرخ رسی رنگ پا گذاشت. تضـاد سـفیدی کلاه نمدی کج و سیاهی صورت آفتاب سوخته اش با هر قدم اسب به جرنگ جرنگ سکه هایی که در کیسه بر حمایل داشت روی زین بالا و پایین می رفت. ناله لرزان مطرب دوره گرد از دور می خواند:
«چار سوار از تنگ درومد چار تفنگ بردوششون» -
دختر با چنان عجله ای در چوبی کوتاه را باز کرد که کلونهای زیر و بم بر در صدا کرد. صدای برخورد دو لَت در به دیوار که در راهرو پیچید، دختر چند قدمی در کوچه از پی غبار تاخت سوار دویده بود.
تکه ابری موذیانه ماه بدر را پوشاند تا ستاره های خُرد بهتر خودنمایی کنند. شب کاملا سیاه بود و دامن پرچین دختر در پای او می پیچید تا مانع راهش شود.
دختر که به دشت رسید برق جرقه هایی از میان خرمنها، او را کنار مترسک خشکاند و بلافاصله صدای سنگین سلاحهای سرپر و پاسخ چندین باره دشت به صدای تیرها.
باد دامن دختر را می کشید تا او را باز گرداند که ابر موذی دست از سر ماه برداشت و سواری از پشت خرمنی به عمق تاریکی گریخت.
موهای دختر به اراده نسیم روی گونه های خیسش چسبید و خون سرانگشتش بر درز رفو شده دوید. صدای سم ضربه رقصان اسب دورتر می شد. مطرب دوره گرد زیر پنجره دختر رسیده بود:
« چارتا مادیون پشت مسجد چار جنازه پشتشون» -
Friday, February 22, 2008
سوار
Labels:
قلمریزها
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
2 comments:
خیلی فن بیانت قویه
چه تصویر سازیی کرده این شعر در ذهن بی غشت. عالیه!
Post a Comment