اَرّه های 8-22
یک متخصص بومی مثل من در سفرهای 22-8 اش به پارس جنوبی گذر زمان را به صورتی ملموس حس می کند. از هر دوطرف. هم از طرف 22 و هم از طرف 8. شاید برای تفهیم موضوع به دوستان روزمرگی زده شهرنشینم، ملزم به تشریح آن باشم. ما از طرف 22 گذر زمان را بهتر حس میکنیم. شاید از حس کردن گذر زمان تا این حد، حقنه شویم. مفهوم گذر زمان به صورت دقیق کلمه به ما متخصصین بومی اماله می شود. پس از درک موضوع و تحمل رنج آن (اگر هر رنجی را منتج از نوعی ادراک بدانیم) گریز نیست. گزیر هم نیست! اول از طرف 22 شروع می کنم. در طرف 22، ما در بیابان کار می کنیم. روزانه 11 تا 12 ساعت فعالیت کاری داریم. حال اگر 30 دقیقه صبح قبل از شروع کار برای مقدمات حاضر شدن، صبحانه خوردن، طی مسیر از کمپ تا دفاتر کار و ... کنار گذاشته شود و همین مدت برای بازگشت و شام، ساعاتی که در روز لباس کار برتن خارج از اتاقهای 12 متری دونفره مان سپری می شود به 13 ساعت می رسد. دقیقاً از صبح خروس خوان تا شب شغال خوان. طی این 22 روز مشغولیت ذهنی 13 ساعته، غالباً ارتباطهای عاطفی مان را فراموش می کنیم. یادمان میرود پدر، مادر، همسر یا عشقی در زندگی ماست که شاید هنگامی که ما ذهنمان کاملاً درگیر «ام آر سی»، «پروگرس پیمانکار»، «مطالبات و کسورات صورت وضعیت»، «پی اند آی دی»، «کنترل وَلو»، «دبلیو سی اس» و ... است او به ما فکر می کند. البته چاره ای نیست. کارگری که در دمای 50 درجه عسلویه روی ورقهای سیاه آهن درحال جوشکاری است، نصّابی که در ارتفاع 20 متری در حال نصب «بریسینگ» است، مهندسی که «اِیر فِلو» پمپ «اِر رایز» را کنترل می کند اگر یک لحظه تمکزش از دست برود و به یاد آخرین بوسه عشقش، دعای مادرش یا ازدواج خواهرش بیافتد حتماً خسارت جبران ناپذیری به خود و کاری که انجام می دهد وارد می کند. این گونه است که ما اجباراً 22 روز فارغ از عاطفه ایم. در این 22 روز عاطفه ورزیدن به قیمت جان ما و پروگرس پروژه تمام می شود.
برای همین وقتی بعد از 22 روز (برخی موارد 63 روز و 86 روز هم پیش آمده) به شهر می آییم تغییرات را بیشتر حس می کنیم. از چیزهای معمولی مثل ساخته شدن پلها و بزرگراههای شهر تا مسائل مهمتر. به راحتی متوجه سالخورده تر شدن پدر بازنشسته ای که در تلاش است تا در این وضع اقتصادی همچنان خیمه خانواده را تنهایی سرپا نگه دارد می شویم. به راحتی می بینیم چطور الف قامتش دال می شود. وقتی شکم دادن ستون خیمه راببینی لبخندش را کمتر باور می کنی. اما مگر می شود بعد از 22 روز دوری جواب این لبخند را با لبخند نداد؟ چوب خطی که زندگی دور چشمهای مادر می کشد را باید هر 22 روز یک بار شمرد و 8 روز در عمق هرکدام گم شد. گذار جوانی کال خواهر را به شادابی شیرین جافتادگی اش، در آستانه ازدواج باید 22 روز یک بار به تماشا بنشینی و 8 روز در شراره های تمنای چشمانش شعله ور باشی. صبر عاشقانه ای که 22 روز طول می کشد تنها به معدود وصلهای کوتاه در این 8 روزه بسنده می شود. حتی مفهوم سیب دندان زده به ما اماله میشود. سیبی که در فرصتهای معدود 8 روزه تنها با دندان زدن مزه می کینم تا 22 روز بعد.
این تازه اماله مفهوم گذر زمان از طرف 22 بود. چنان که اشاره کردم این اره دو لبه دارد. طرف دومش 8 روزه است. یا بهتر بگویم هشت دندانه. وقتی 22 روز درگیر «پور کارت»، «ولد اسکول»، «دی سی سی»، «ایشو کردن مدارک»، «ابلاغ شاپ دراوینگ» و ... باشی در فرصت 8 روزه ات فقط بر ارتباطهای عاطفی متمرکزی. به پدر، مادر، رفقا، خواهر، عشقت(اگر مانده باشد هنوز!) می پردازی و از کار کاملاً فارقی.(فارغ هم هستی) وقتی بعد از 8 روز وارد کار می شویم همه چیز عوض شده. بعضاً میزان تغییرات به حدی است راهمان را در یک محدوده یک کیلومتر مربعی گم می کنیم و 2-3 روزی درگیر درک تغییرات و پیشرفت سرسام آور پروژه ایم. راهی که قبلاً باز بود حال به علت حفاری «یو جی» بسته شده. سازه های و تجهیزات نصب شده طی این مرخصی کوتاه ظاهر همه جا را عوض کرده و ما برای دور دوم، مفهوم گذر زمان را اماله شده ایم.
به یاد دارم یکی از همکاران سالخورده روزی زیر گریه زد. دورش را گرفتیم و جویای حال شدیم. گفت:«پسر بیست و چهار ساله ام عروسی کرد و در این شغل سه هفته-یک هفته فقط یک چهارم این سالها را در کنارش بودم یعنی فقط 6 سال» دیگری سر درددلش باز شد و گفت: «کودکم روزهای اول مرخصی از من غریبی می کند و روزهای آخر بی تابی. عمویش را بابا صدا می کند» و این بد ترین نوع اماله مفهوم گذر زمان به یک انسان است. و البته بهترینش هم هست. از این بدتر وقتی است نصف شب با هوار هوار اتاق مجاور بیدار شوی و ببینی هم اتاقی مجاور در خواب سکته کرده و 1200 کیلومتر دور از خانواده اش در مینودشت گرگان در تنهایی مرده است. وقتی است که نصف شب با تلفن از خواب بیدار شوی، و قبل از جواب دادن، به اسم صاحب شماره خیره باشی و دلت هزار راه برود. وقتی که پدرت بد حال باشد و تو برای بردنش به دکتر قلب کنارش نباشی ، همسرت سردرد یا کمر درد داشته باشد و تو 1200 کیلومتر دورتر کاری از دستت برنیاید، یا کودکت بهانه تورا بگیرد و تو نصف شب بخواهی تلفنی برایش قصه بگویی و آرامش کنی، یا از در و همسایه پچ پچ هایی بلند بشود که وقتی تو 22 روز نیستی همسرت تاب نبود مرد زندگی ندارد و مرد دیگری وارد زندگی می شود و هزار چیز دیگر. اینها دیگر اماله نیست. اینها حرکت کردن یه اره دولبه 8-22 در ماتحت اعصاب ما متخصصین بومی است. متخصصینی که در میانشان کم نیستند افرادی که 22 روز کار می کنند با فکر و خیال و 8 روز دادگاه خانواده می روند با داد و بیداد و بالاخره هم زندگی مشترکشان از هم می پاشد، هم سرکار مشغله های فکری یک بلایی سرشان می آورد.
اگر به صورت دوسویه و 22-8 مفهوم گذر زمان به کسی اماله شود و او از پس هضم آن بر نیاید از استفراق عاطفی آن (مانند همکاران بنده) ناگزیر (حتی ناگریز!) است. جای این استفراقها اگر قابل کنترل باشند گوشه و کنار خلوت کارگاه است. جایی که تند تند سیگار بکشی و اخم آلود در گوشی موبایل زمزمه کنی و با نوک پایت سنگ ریزه ها را بغلطانی. اما اگر استفراقت سریع و بی کنترل باشد یا جلوی همکارها زیر گریه می زنی یا از بالای «پایپرک» پایین می افتی و آنوقت است که از آن اره متحرک روی نروت، سیخ کوچکی به بستگان شهرنشین می خورد. کمی آه و فغان و دوباره جریان زندگی. اینبار بدون تو و اره روی اعصابت
7 comments:
چه غمگین بود این اره و گذر زمان.وقتی خوندمش کمی خجالت کشیدم از خودم که اینجور از کار زیاد گاهی ناله سر میدم.امیدوارم زندگی براتون اونقدر قشنگ بشه که این دوری و راحتتر تحمل کنین .
سلام یاسی.پبرسر آنم که گر ز دست برآید
دست به کاری زنم که غصه سر آید
ایشالا....
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند.
بسیار قابل تامل و تکان دهدنده بود برای ما که از عسلویه خروار خروار دستمزد شنیده ایم و فرسنگ فرسنگ پیشرفت و سر آمد جهان شدن.
وحید عزیز سرآمد شدن به چه قیمتی؟ اگه این سرآمدی سراب نباشه
اینایی که گفتی همش درست
اما دلیلی بر این نمیشه که اونایی که توو شهر هستن خیلی وضعیت گل و بلبلی دارن
این اره دو لبه و این گذر زمامن و این مشکلات اینچنینی و خطرات آنچنانی همیشه و همه جا توو این مملکت وجود داره
برای شما 22-8
برای ما هر رووز...
شهر نشین ها هم مشکلات خودشونو دارن حسین جان منکر نیستم. ولی من وضع اینجا رو توضیح دادم. راستی چه عجب یاد ما کردی ریفیق
Post a Comment