Tuesday, September 09, 2008

عشق ناپیدا


عشق ناپیدا‏



سلام بر تو و آن گیسوی پریشانت
به آن دو چشم خمار و ستاره بارانت
سلام بر لب لعلت سلام بر قدّت
به آن کمان دو ابرو به خطّ مژگانت
هلال سرخ لب و آن سپید سیمایت
ندیده کس به رقابت چو لعل و مرجانت ‏
ندید طرف چمن گلبنی بسان رخت
چو پرده برفکنی بی عدد هزارانت ‏
نماز و ذکر به محراب می ندارد سود
همیشه معتکف ابروی کمان سانت ‏
همی دوم ز پی ات همچو برگ در پی باد
ندیده دل سر مویی ز لطف دربانت‏
به گوشه چشم زنی تیر هر دمم اما
شوم حریصتر ز تیربارانت
هرآنچه می طلبی می کنی به جور و کرم
مطیع و رام توام همچو گوی چوگانت‏
نمی شود دل سنگت به آه گرمم نرم
همی بود قمرم در قران کیوانت
همیشه سایه ابر خیال بر سر من
همیشه گونه من تر ز ابر و بارانت
چو گریه می نکند آتش دلم خاموش
چو نفت شعله بسازد ز عشق سوزانت
نقاب برفکن و گوشه چشمی از رأفت
قسم به موی تو صد جان کنم به قربانت ‏
همیشه خون دل از چشم می شود جاری
دو کاسه از می انگور نوش چشمانت
ندیده دیده ام از تو نشانه ای لیکن
چو بَرده در قل و زنجیر زلف افشانت‏
بتاب پرتو خورشید عشق بر دل سرد
به فیض تو شده پر عالمم ز امکانت
بیا و آتش جانم به دست خود بنشان
که سوخته دلم از عشق آتش افشانت‏

‏28/4/86‏

No comments: