روي تو کس نديد و هزارت رقيب هست
در غنچه اي هنوز و صدت عندليب هست
الحق که چنين است. به راستي چه کسي مي تواند ادعا کند که روي حق متعال را ديده است؟ و آيا چنين ادعايي چيزي غير از کفر است؟ هيچ کس نمي تواند روي خداوند را ببيند زيرا که خداوند ماهيت ندارد. ماهيت او عين وجود اوست. بدين سبب ادعاي ديدن صورتي از حضرت حق انتساب ماهيتي محدود به وجودي نامحدود است. و اين خطاست.
خداوند را مي توان در حجاب تجليات وي در مخلوقاتش ديد. البته اگر عقل بتواند از اين حجاب وجود واجب الوجود را ببيند که اگر غير از اين باشد حجاب تجليات، حجاب رؤيت حق مي شود. در اين صورت عقل مشغول حجاب است و حق مکشوف نمي گردد. حجاب تجليات در عين آنکه حق متعال را مکشوف مي دارد محجوب مي کند و وضعيت کشف و حجب حق از منظر عقل در تجليات پروردگار ميزان قدرت عقل است در راهبري و کشف واقعيات.
اما اين روي محجوب که کسي را امکان نظاره بي واسطه در آن نيست رقباي بسيار دارد. هر چند کسي روي محبوب را نديده است اما رقبا از رقابت دست بردار نيستند. مال، مکنت، شهرت، شهوت، مقام، علم و ... هر يک در پي آنند که به طريقي انسان را از منشأ مشغول دارند و چه بسا که در بسياري موارد موفقند. آري وسوسه ها همواره در رقابت با روي ناديده معشوقند. اما اسيران کمند يار کمند. آنان که جلوه انساني « وَ مَن شاءَ لِقاءِ رَبِه » باشند و از زنجير وسوسه رقبا رها، همواره « سُلّةٌ مِنَ الاَوَّلين و قَليلٌ مِنَ الآخَرين » با قي خواهند ماند. تنها سرو قامتان تاريخند که همواره بر سر چهار راهي هر وَر باد دنيا عندليبي گلي را مي کنند که تا هنگام بهار معاد و فرو ريختن حجاب منجمد ماديات در غنچه باقي خواهد بود.
هر چند روي يار ناديده است و اين گل، در غنچة تجلياتش مکشوف و محجوب است اما هستند بلبلان خوش الحاني که با سجع موزونشان نه انسان که همه مخلوقات را به تماشاي اين غنچه مي خوانند. اصالت عشق حقیقی نیز به همین است. به ندیده عاشق شدن. به نشنیده تجسم کردن و با قلب و روح و اشراق پی بردن. که اگر این ساحت به محسوسات خمسه و غرائز آلوده شود از اصالتش خواهد کاست.
خوشا شکفتن ...
خوشا بیداری انتباه از نوم دنیا ...
خوشا چهچهه اسرافیل ...
خوشا ذوب شدن حجاب منجمد دنیوی ...
خوشا بهار معاد ...
خوشا حضور ...
No comments:
Post a Comment